دوره مجازی آموزش سبک زندگی و تفسیر قرآن کریم، همزمان با ماه مبارک رمضان از سوی حجتالاسلام والمسلمین عبدالامیر سلطانی برای علاقهمندان آغاز شده است. این آموزشها در ایکنای خوزستان بارگذاری میشود و نکات تفسیری و سبک زندگی آیات قرآن به ترتیب صفحات قرآن منتشر میشود.
آنچه در این نوشتار میخوانید نکات سبک زندگی و تفسیری صفحه یازدهم قرآن کریم است:
سبک زندگی اسلامی
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)
نقش عالمان و نخبگان هر جامعه، در گرايشهاى مردم به دین
مسلمانان انتظار داشتند كه يهوديان از نخستين افرادى باشند كه در مدينه به اسلام ايمان مىآورند؛ چرا كه آنان اهل كتاب بودند و نشانههاى پيامبر اسلام(ص) و بشارت ظهور او را در كتابهاى خود خوانده بودند.
ولى قرآن به مسلمانان اعلام مىكند كه با توجه به سابقه تحريفگرى يهوديان، چنين انتظارى از آنان نداشته باشيد؛ از كسانى كه سخنان حق را بشنوند و آگاهانه تحريفش كنند، چگونه طمع داريد كه آيين حقّ اسلام را بشنوند و ايمان آورند.(1)
از جمله «وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ ...» چنين استفاده مىشود كه همه آنها تحريفگر نبودند بلكه اين تنها كار عالمان آنان بوده و مردم از آنان پیروی میکردند.
پيشينيان اين قوم، سخن خدا را تحريف كردند و مطابق ميل خود، حلال را حرام و حرام را حلال قرار دادند. پسينيان نيز اوصاف محمّد(ص) را كه در تورات آمده است تحريف كردند، تا حجّتى عليه آنان وجود نداشته باشد.
صاحب مجمع البيان مىگويد: «اين آيه نشان مىدهد كه گناه تحريف كردن شريعت چه قدر بزرگ است و نيز دلالت بر عموم دارد، و بدعت در فتواها و قضاوتها و كليه امور دين را دربرمىگيرد».
ما بر سخن صاحب مجمع اين نكته را اضافه مىكنيم كه آيه موردنظر علاوه بر مطلب فوق، بر اين معنا نيز دلالت دارد كه هركس از گمراهى پيروى كند، تنها به خود جنايت نكرده، بلكه اثر اين كار او در تمام نسلها امتداد مىيابد و گناه عمل خود او و عمل كسى كه از گمراهى او پيروى مىكند- چنانكه در حديث شريف آمده است- به گردن اوست.(2)
تفسیر
قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(73)
ماجراى گاو بنى اسرائيل: پرسشهاى فراوان و بیجا
بدون شک «سؤال» كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است، اما مانند هر چيز اگر از حد و معيار خود تجاوز كند، و يا بىمورد انجام گيرد، دليل انحراف و موجب زيان است، همانگونه كه نمونهاش را در اين داستان مشاهده میکنیم.
بنى اسرائيل مأمور بودند گاوى را ذبح كنند، بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مىداشت تأخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد بيان مىفرمود، بنا بر اين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته، و لذا «بقره» به صورت «نكره» در اينجا ذكر شده است.
ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم، شروع به سؤالات گوناگون كردند، شايد براى اينكه مىخواستند حقيقت، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و اين اختلاف هم چنان ميان بنى اسرائيل ادامه يابد، جمله «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ» نيز اشاره به همين معنى است، مىگويد: آنها گاو را ذبح كردند ولى نمىخواستند اين كار انجام گيرد.
از ذيل آيه 72 همين داستان نيز استفاده مىشود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مىشناختند، و از اصل جريان مطلع بودند، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها صورت گرفته بود اما كتمان مىكردند، زيرا در ذيل همين آيه مىخوانيم: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»: خداوند آنچه را شما پنهان مىداريد آشكار و بر ملا مىسازد.
انگيزه قتل چه بود؟
بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند، ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد.
بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (ع) شكايت آورد كه عموى مرا كشتهاند!
نيكى به پدر
مفسران در اينجا يادآور مىشوند كه اين گاو در آن محيط، منحصر به فرد بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند. مىگويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مىشد، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد، در نتيجه از معامله صرفنظر كرد.
خداوند به جبران اين گذشت جوان، معامله پرسود بالا را براى او فراهم مىسازد.
بعضى از مفسران نيز مىگويند: پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مىشود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود مىبخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مىآورد.
پيامبر اسلام(ص) در اين مورد مىفرمايد: «انظروا الى البر ما بلغ باهله»: نيكى را بنگريد كه با نيكوکار چه مىكند. (3)
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)
اطاعت تکوینی موجودات از خداوند
مقصود از هبوط سنگها، شكافته شدن صخرههاى فراز كوههاست كه در اثر زلزله يا جارى شدن سيل، به درّهها و شيبها سقوط مىكنند. با اينكه سقوط صخرهها معلول عوامل طبيعى است، اما در آيه به ترس از خدا نسبت داده شده است. اين از آن روست كه همه اسباب به خدا باز مىگردد، پس سقوط صخرهها اگرچه سببهايى طبيعى دارد ولى در حقيقت ريشه در فرمان الهى دارد و تأثرى است از ناحيه خدا و چون صخرهها نيز مانند ديگر موجودات از فرمانهاى تكوينى خدا آگاهند چنان كه فرموده است:
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُورا؛آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، تسبيح او مىگويند؛ و هيچ چيزى نيست جز آنكه به ستايش او، تسبيح مىگويد؛ و ليكن تسبيح آنها را به طور عميق نمىفهميد؛ براستى كه او بردبار [و] بسيار آمرزنده است.» (اسراء، 44).
بنابراين هبوط آنها به فرمان خداست، و آنها به اين امر آگاهند. تأثرِ برخاسته از شعور، چيزى جز خشيت و ترس نيست. بنابراين مىتوان گفت كه صخرهها در اثر خشيت الهى سقوط مىكنند. (4)
منابع:
1. رضايى اصفهانى، محمدعلى، تفسير قرآن مهر، ج1، ص307.
2. مغنيه، محمدجواد، ترجمه تفسير كاشف، ج1، ص266.
3. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج1، ص306.
4. ترجمه قرآن براساس الميزان همراه با خلاصه تفسير الميزان: ص11.
انتهای پیام