به گزارش ایکنا؛ عبدالمجید مبلغی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یادداشتی درباره نسبت زندگی و آگاهی به رشته تحریر درآورده که متن آن از نظر میگذرد؛
آدمی میان خودنگری (Subjectivity) و کراننگری (Objectivity) در رفتوآمدی پیوسته است. فرازوفرود زندگی برآمد این رفتوآمد است و افتوخیز آن پیامد این دوگانه. به دیگر سخن زندگی، خواهینخواهی، رهروی بیپایانی است میان خودنگری و کراننگری. اگر زندگی اینگونه است، آگاهی برآمده از آن نیز باید اینچنین باشد. هرچند در جهان بیرون، از آن روی که آگاهی بنمایه مشروعیتبخش به چیرگیهای سیاسی و اجتماعی است، بسیاری کوشیدهاند تا آن را بر پایه رویکرد به یکی از این دو گرایش، بهشیوهای انگارهبندی نمایند که دستمایه درستانگاری افزونخواهیهای اجتماعی شود. اینجاست که دو رویکرد ناسازگار، یا کمتر سازگار، با زندگی از آگاهی پدید آمده است:
یکم. بسیاری آگاهی را تنها بیرونی و کرانگشایانه انگاشتهاند. ردپای این نگاه را تا دورترین بینشوریهای گذشتگان میتوان پیگرفت و پیامدهای پایبندی به آن را در انگارههای گوناگون پیجست. این نگاه کهنسال در روزگاران نوین در دل سازه «اثباتگرایی» (Positivism) گسترشی همهجانبه و توانی تازه یافت و پایهگذار بخشی از جنبش نوگرایی شد.
دوم. گرایش دیگر که آن نیز از دیرباز به چشم آمده، آگاهی را تنها خودنگرانه دانسته است. در این برداشت، آگاهی درون ما نهفته است و دانایی، چونان گوهری شبچراغ، آنگاه در دلمان میافروزد که به سرای جان خویش بازگردیم. بازنمود این شیوه از بینشوری در گستره فراخی از اندیشهها، از اپیکورگرایی گرفته تا خوشیگرایی، به چشم میآید. در فرهنگ ما نیز عرفان، چه در گونه خسروانی و پیشا-اسلامی و چه در گونه آیینیشده و پسا-اسلامی، از این شیوه اندیشهورزی برمیخیزد. پای رویکردی از ایندست به اکنون کشیده و با بستهبندیهای نوین پیشکش شده است. اگر چشم تیز کنیم در پس گرایشهای رنگارنگ پسا-نوگرایی (Postmodernism) این جانمایه همچنان به چشم میآید.
به باور من آگاهی انتقادی که در میانه این دو، راه سومی را نشان میدهد با زندگی سازگارتر و از اینروی، پذیرفتنیتر از دو رویکرد پیشین است. روشنسازی این دیدگاه ساده نیست و راهگشایی به آن زمان میبرد. در اینجا، به شیوهای زود و تند، به برخی سویههای این برتری میپردازم:
یک. آگاهی انتقادی از کراننگری برای خودشکنی و از خودنگری برای کرانگشایی بهره میبرد و بدین شیوه از آسیب نشسته در کمین دو گرایش خودنگر و کراننگر که یکهبین و یکسرهاندیشاند، میپرهیزد. ویژگی کانونی نگرش انتقادی خود/کراننگری همهنگام است. این ویژگی از نهاد ناآرام آن که رفتوآمدی همیشگی را میان درون و بیرون میجوید، برمیخیزد. بر این پایه نگرش انتقادی را میتوان دستگاهی از آگاهی دانست که شناخت پویا و پویایی در شناخت فرآورده آن است.
دو. پرسشگری و پاسخجویی با آگاهی انتقادی پیوسته است و این گرایش، برخلاف دو رویکرد پیشین، بهجای پشتیبانی از یک درونمایه پایانیافته و پاسخدهنده به هر پرسش پیشروی، به خود پرسش و توان نهفته در هسته جستجوگر آن مینگرد. آگاهی انتقادی همبسته با پرسشگری و پاسخجویی، و نه پاسخگویی و پرسشزدایی، است. پرسشافزایی نه تنها ویژگی بلکه کارویژه رویکرد انتقادی است؛ کارویژهای که با نگرش انتقادی همزاد و با تلاشهای آن همگام است.
سوم. خودنگری و کراننگری گونههایی از خردورزی را میپرورند که همآورد خود را میتاراند و آن را برنمیتابد. در دل این رویکردها گرایشی روششناختی برای بیارزشسازی دیگری نهفته است. همچنین این دو، در چالشانگیزی پیشپای یکدیگر، بر همان توانی پشت میبندند که تابوتوان دیگری نیز از آن میآید. اینجاست که دو لایه نارسایی روششناختی در این دو گونه آگاهی آشکار میشود: نخست آنکه دیگریبرنتاب و دوم آنکه خودبسنده هستند. این دشواره روششناختی همان گرانیگاهیست که هم نقدهای همیشه این دو را بر یکدیگر در تاریخ شدنی ساخته است و هم به آنجا انجامیده است که این نقدها، در همآوردهای همیشگی میانشان، کامیابی یکسرهای بهدست نیاورند.
اینجا نقدکننده خود به همان دشوارهای گرفتار است که در تازشهای ناقدانهاش به آن دل میبندد و نقد بر همان بنیادی استوار میشود که از میان بردن آن آماج وی شده است. برخلاف این دو، آگاهی انتقادی پهنهای را میگسترد که راه گذر از این نارساییهای روششناختی را نشان میدهد. این نگرش خردی را میآفریند که برنهاده (Thesis) آگاهی درونی را در برابر پادنهاده (Antithesis) آگاهی بیرونی مینهد و در رفتوآمد میان این دو، راهی به برهمنهاده (Synthesis) آگاهی انتقادی میگشاید.
امید آنکه آنچه آمد، هرچند کوتاه بود، زمینهای گردد برای شناخت آنکه چرا آگاهی انتقادی به زندگی میاندیشد و چگونه در پیوند با زندگی، و نه بر فراز آن، پدید میآید.
انتهای پیام