دین بدون اعتقاد به معاد جسمانی، دین وحیانی نیست
کد خبر: 4124889
تاریخ انتشار : ۰۸ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۶:۴۴
ان‌شاالله رحمتی بیان کرد:

دین بدون اعتقاد به معاد جسمانی، دین وحیانی نیست

استاد فلسفه دانشگاه ضمن اشاره به اینکه برای سهروردی مسئله معاد وجهه کلامی و دینی ندارد به دفاع سهروردی از معاد جسمانی تاکید کرد و گفت: دین بدون اعتقاد به معاد جسمانی، دین وحیانی نیست چون پیامبران می‌خواستند نمایی از هستی پس از مرگ را برای ما به تصویر بکشند.

ارسالی// دین بدون اعتقاد به معاد جسمانی دین وحیانی نیست

به گزارش ایکنا، دومین پیش‌نشست همایش بین‌المللی «شیخ اشراق و دنیای جدید» ظهر امروز 8 اسفندماه در مجمع فلاسفه ایران برگزار شد.

در این نشست ان‌شاالله رحمتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی با موضوع هستی معطوف به آن سوی مرگ به روایت سهروردی سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

شاید سوال شود بحث معاد یک بحث کلامی است، چرا یک فیلسوف باید به بحث معاد بپردازد. برای فیلسوفی مثل سهروردی معاد وجهه کلامی و دینی ندارد بلکه وجهه فلسفی دارد یعنی او به عنوان یک وجودشناس راجع به معاد صحبت می‌کند ولی نگاهش به وجود به نحوی است که معطوف به آن سوی مرگ است. سهروردی هستی را طوری می‌فهمد که در آن معاد موضوعیت دارد. نکته دیگری که برای سهروردی در بحث معاد اهمیت دارد این است که دیدگاه فقط معطوف به معاد آفاقی نیست که در عالم خارج به عنوان وجهی از هستی محقق می‌شود و فیلسوف باید راجع به آن نظر بدهد بلکه در حکمت سهروردی مرگ وجه انفسی هم دارد.  

فلسفه تمرین مردن است

اساسا غایت فلسفه برای سهروردی چیست؟ از نظر او فلسفه تمرین مردن است. مرگی که به صورت جبری در پایان زندگی هر کس اتفاق می‌افتد تمرین نمی‌خواهد، آنچه مهم است مردن در متن همین زندگی است. عبارت معروف سهروردی این است که ما حکیم را حکیم نمی‌دانیم مگر اینکه تنش حکم پیراهنش را پیدا کند که هر زمان خواست بپوشد و هر زمان خواست درآورد. پس وقتی از نظر سهروردی مرگ در متن زندگی است دیگر مرگ برایش یک مسئله کلامی نیست. اساسا بدون اندیشیدن به مرگ حکمت سهروردی معنایی نخواهد داشت.

جالب است وقتی سهروردی مباحثی در زمینه جهان‌شناسی مطرح می‌کند و استدلال می‌کند چنین جهانی وجود دارد در کنار آن از ارصاد روحانی سخن می‌گوید. پس در اینجا بحث سهروردی درباره معاد از هر دو منظر هم از لحاظ غایت فلسفه و و هم به لحاظ موضوع فلسفه اهمیت دارد. پس غایت حکمت با مرگ و با هستی آن سوی مرگ اهمیت پیدا می‌کند و با موضوع فلسفه هم که وجود است ارتباط پیدا می‌کند. البته وقتی می‌گوییم سهروردی حکیم است باید توجه داشته باشیم حکیم به معنای مدرن نیست یعنی نمونه‌ای در دنیای مدرن نداریم که چنین غایتی برای فلسفه در نظر بگیرد. در دنیای مدرن گویی فیلسوف متخصص مفاهیم است و از فیلسوف انتظار تخصص در مفاهیم را دارند ولی سهروردی می‌گوید تحلیل مفاهیم باید به چنین غایتی ختم شود. تعبیری که خود حکیمان ما به کار می‌برند حکمت الهی و تاله است.

از نظر سهروردی حکمت و نبوت از مشکات واحد نور می‌گیرند. از این جهت هم بحث معاد برای سهروردی مهم است. وقتی پیامبران می‌آمدند به نوعی می‌خواستند مردم را متوجه هستی آن سوی مرگ کنند یعنی بگویند پس از مرگ زندگی برقرار است. به تعبیر مولانا مخالفان پیامبران به آنها می‌گفتند شما عیش ما را ناقص کردید و ما را به مرغ مرگ‌اندیش تبدیل کردید. سهروردی می‌خواهد این کار را با ما کند و همان رسالتی که پیامبران داشتند در قالب حکمت نظری به تصویر بکشد.

فلسفه مدرن درباره وجود، مباحث عمیقی مطرح کرده و ژرفاهای وجود را آشکار می‌کند. هایدگر می‌گفت آنچه انسان دارد وجود محدود نیست بلکه اگزیستنس است. اگزیستنس به معنای برون جستن و برون رفتن است. انسان تنها موجودی است که می‌تواند از ماهیت خودش فراتر برود. همین انسان مورد نظر فلسفه‌های اگزیستنس تا مرز مرگ ما را پیش می‌برد و برای آن سوی مرگ حرفی برای گفتن ندارد و هستی ما هستی معطوف به مرگ است. این را گفتم تا نشان دهم چرا سهروردی نقطه عطف است.

ابن سینا ضرورت معاد جسمانی را فهمیده بود

ابن سینا قائل به معاد روحانی بود و می‌گفت معاد جسمانی را تعبدا می‌پذیرم. با این حال وقتی فلسفه ابن سینا را بررسی می‌کنیم می‌فهمیم که او ضرورت معاد جسمانی را درک کرده بود. اگر ما معتقد به صرف معاد روحانی باشیم، این یعنی اعتقاد به اینکه انسان بعد از مرگ هم وجود دارد ولی اینکه به چه صورت وجود دارد مشخص نیست یعنی وارد فضای مبهم می‌شویم و آنچه فلسفه اثبات می‌کند در حد اثبات کلامی است. چیز که به سهروردی رسید همین معاد روحانی ابن سینا بود ولی سهروردی از این فراتر رفت.

سهروردی بحث معاد را با تناسخ آغاز می‌کند و این خیلی عجیب است چون انسان نمی‌تواند بپذیرد فیلسوف مسلمان معتقد به تناسخ باشد. در آنچا می‌گوید حکمای مشرقی اعتقادشان به تناسخ بود و بعد ادعای آنها را تقریر می‌کند و دلایل مشائیان را هم در تناسخ می‌آورد و رد می‌کند. موضع خود سهروردی این است که بحث‌ها درباره تناسخ، جدلی الطرفین است. چیزی که سهروردی می‌خواهد مطرح کند این است که دین بدون اعتقاد به معاد جسمانی، دین وحیانی نیست چون پیامبران می‌خواستند نمایی از هستی پس از مرگ را برای ما به تصویر بکشند. سهروردی می‌بیند حکمای مشرقی وقتی به تناسخ قائل می‌شوند می‌خواهند بگویند معاد صرفا در قالب روح نیست بلکه در قالب جسم است.

نکته دیگر اینکه امروز فلسفه بدن برای فیلسوفان اهمیت پیدا کرده و سهروردی نیز در بحث معاد و تناسخ بدن را خیلی برجسته می‌کند. برخلاف تصوری که ما داریم مبنی بر اینکه سهروردی فیلسوف اشراقی است و از نور صحبت می‌کند و بدن از نظر او ظلمت است ولی او رابطه نفس و بدن را اینگونه تصویر می‌کند که ما یک نور داریم به نام نفس و یک مزاج برزخی که همان بدن است و اینها با هم متحد می‌شوند.

از نظر سهروردی این نور یک فرشته بالقوه است نه بالفعل، یا فرشته‌ای است که در اثر هبوط فرشتگی خودش را از دست داده است. او یک ازلیت از دست رفته دارد و این فرشته بالقوه برای اینکه بتواند ازلیتش را بازیابی کند به بدن نیاز دارد. بدن برایش چه نقشی ایفا می‌کند؟ مظهر افعال او است، یعنی جای ظهور افعال او است، به تعبیر سهروردی پادگاه نیروهای او است گویی نفس باید در این جهان یک پیکار راه بیندازد و بدن برایش حکم پادگان دارد. ما فکر می‌کنیم بدن هیچ شانی از خودش ندارد ولی سهروردی می‌گوید این بدن ذاتا مشتاق نور است و به همین جهت نور را به خودش جذب می‌کند و وقتی آن را به خودش جذب کرد آن را تدبیر می‌کند.

انتهای پیام
captcha