کامل گلباغی، مسئول قرآن و عترت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کردستان در یادداشتی که در اختیار ایکنای کردستان، قرار داده است به بررسی «جایگاه قلب در قرآن کریم و ضرورت تزکیه آن در ماه رمضان» پرداخته که در ادامه تقدیم مخاطبان میشود:
رمضان فرصت مناسبی برای تخلیه نفس اماره است و قلب مهمترین عضوی بوده که باید مورد توجه قرار گیرد و چنانچه این عضو اصلاح شود، سایر اعضا نیز تابع آن میگردد.
قلب همان پاره گوشت صنوبری است که درون محفظه سینه قرار گرفته و از دید عرفا، یک لطیفه ربانی و روحانی است که با پاره گوشت صنوبری ارتباط اسرارآمیزی دارد. نزد تمامی عرفا و حکما، بهویژه مولای رومی نیز، دل، سخت قابل اهمیت و مورد توجه است. دل معدن نور الهی و محل اشراق آن است، جایگاه خداوند فقط در دل است و بس، دل همه چیز انسان است، اگر دل نباشد انسان جماد است.
از نتایج مهم گفتار حاضر آن است که دل یا قلب از منظر قرآن و روایات عرفای بزرگ اسلامی، اصل و اساس و همه چیز انسان است، اگر دل نباشد انسان جماد و هیچ است. ارزش انسان در پرداختن به دل و صاحبدل بودن اوست و صاحبدلی انسان در تحصیل انقطاع از اغیار و متوجه کردن قلب به سوی حضرت حق است و ارباب قلوب میدانند که قلب با انقطاع در مقام سلوک مصداق واقعی «عرش رحمان» میگردد.
دل اگرچه کوچک است اما ذات پاک احدیت را در بر میگیرد، اما هر دلی نظرگاه حضرت باری نمیشود. زیرا مشاهده جمال ذوالجلال جز با صفای دل، دلی آئینه گون و قلبی سلیم میسر نیست.
برو نوخانه دل را فرو روب مهیا کن مقام و جای محبوب
آینه خوشنمای و شفاف، رازهای وجود انسان را نمایان میسازد چراکه آئینه اسرار صاحب دل را از شش جهت منعکس میسازد.
صاحب دل آئینه شش رو شود حق از او در شش جهت ناظر بود
هرکه اندر شش جهت دارد مقر نکندش بی واسطه او حق نظر
مسئله: دل یا قلب به سبب دگرگونی قلب گویند. در منظومه فکری بزرگان عرفان و سلوک معنوی جایگاه برجستهای دارد و بسیاری از مباحث عرفانی بر مدار آن میچرخد. این لطیفه نهانی که مرکز تقلب و اضطراب عواطف، احساسات و مصدر غلیان و جوشش معنا در وجود آدمی است، مخزنالاسرار حقیقت انسان است و آن نقطهای است که دایره وجود از دور حرکت آن به وجود آمد و کمال یافت و سر ازل و ابد به هم پیوست و مبتدای نظر در وی به منتهای بصر رسید و جمال و جلال وجه باقی بر او متجلی شد و عرش رحمان و منزل قرآن و فرقان و برزخ میان غیب و شهادت و روح و نفس و مجمعالبحرین ملک و ملکوت و ناظر و منظور شد، دل محل و مخزنالاسرار الهی است که فرمود: «آیا سینهات را برای فکر روشن نگشودهایم ؟». (زمر / 22)
دل لطیفهای است ربانی و جوهر مجردی نورانی که به قلب جسمانی نوعی تعلق و وابستگی دارد؛ اما گویی که مغز و باطن آدمی است که در مقابل ظاهر شیء قرار دارد، ظاهر شیء همیشه دال بر باطن آن نیست، زیرا انسان آنچه که در دل دارد پنهان میکند؛ زیرا ممکن است که در ظاهر آرام و در باطن مضطرب باشد و یا بر عکس آن. دل در اختیار خدا اما زبان در اختیار آدمی است.به راستی این دل چیست که اینگونه توجه همگان را به خود جلب کرده است؟ و پهنه گسترده ادب، حکمت و عرفان را جولانگاه حضور و تقلب احوال خود نموده است.
رمزگشایی از این مخزنالاسرار، شاه کلید فهم و درک اصولی و بنیادی ادب عرفانی و عرفان قرآنی در حوزه نظر است و مجلای مظاهر حق و ایصال به مرتبه شهود در مقام عمل؛ و از آنجا که معارف بلند حکمت و عرفان اسلامی، ریشه در مصدر اصلی و اصل مصدر، یعنی قرآن کریم دارد، بهتر است این جستجو و پاسخ به چیستی حقیقت دل از آیات قرآن بهدست آید؛ عارفان و اندیشمندان در شرح حکم الهی در مورد دل سخنها گفتهاند، که کلام مولوی از آن جهت که به شرحی عارفانه از آیات الهی میپردازد در پردهبرداری از حقیقت دل کارساز و راهگشاست.
قلب یا «فؤاد» در قرآن ـ که در فارسی از آن به «دل» تعبیر میشود پاره گوشتی نیست که در سینه قرار دارد و الا چه وجهی برای این سخن میتوان قائل شد که مقدمه هدایت آدمی آن است که سینهاش نسبت به هدایت فراخ شده باشد، چنانکه مقدمه گمراهی وی ضیق صدر است:. (انعام/ 125)پس هرکه را خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای اسلام بگشاید و هرکه را بخواهد در گمراهی وانهد سینهاش را تنگ و تنگتر گرداند.»
این سخن حاکی از آن است که این واژه را نمیتوان و نباید ناظر بر اجزا و اندام بدنی در نظر گرفت.دقت در قرآن نشان میدهد «فؤاد (دل)» نیز همان مفهوم قلب را دارد با این تفاوت که اگر «قلب» مشترک لفظی است میان قلب جسمانی و قلب غیر جسمانی، فؤاد، تنها در قلب غیر جسمانی به کار میرود. البته این تفاوت، تفاوت کاربرد عرفی این دو واژه است نه کاربرد قرآنی؛ زیرا در کاربرد قرآنی، قلب هیچگاه به معنی قلب مادی به کار نرفته است و بنابراین تفاوتی بین «قلب و فؤاد» در کاربرد قرآنی به این شکل هم وجود ندارد، دلیل بر اینکه فؤاد و قلب در قرآن یکی هستند گفته خداوند است در این آیه که فرمود: (قصص/ 10) و مادر موسی را دل تهی شد، که اگر دلش را قوی نکرده بودیم تا از مؤمنان باشد چیزی نمانده بود که راز را فاش سازد.
بههرحال، راه شناخت حقیقت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن این است که جستجو کنیم و ببینیم چه کارهایی به قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش، قلب را بشناسیم. با توجه به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن، در مییابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فؤاد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:
1. فهمیدن و درک کردن؛ به مفهوم وسیعش اعم از حصولی و حضوری، عادی و غیرعادی آنگونه که قرآن نفی ادراک از قلب را نتیجه عدم سلامت آن میداند:... و حقاً آفریدیم برای جهنم بسیاری از جن و انس را که دل داشتند ولی با آن نمیفهمیدند. (اعراف / 179) علاوه بر درک حصولی، ادراک حضوری نیز در پارهای از آیات به قلب نسبت داده شده که چنین درکی علامت صحت و سلامت قلب است:... دل خطا نکرد در آنچه دید، آیا با او درباره چیزی که میبینید میستیزد؟ تحقیقاً مرتبه دیگری (نیز) آن را دیده است. (نجم / 13 ـ 11) در اینگونه آیات، رؤیت به دل نسبت داده شده که در واقع همان درک حضوری است و با تعابیر گوناگون نشان میدهد که اگر دل سالم باشد، باید حقایق را درک کند که در غیر این صورت این خود علامت نوعی از بیماریهای مربوط به دل خواهد بود و آن حجابها و موانعی است که نمیگذارند قلب وظیفه خویش را به انجام رساند. (بنگرید به: جاثیه/ 23؛ اعراف / 101؛ محمد/ 24؛ انعام/ 25؛ توبه / 45 و 110؛ بقره / 88؛ اسراء/ 46؛ کهف/ 57) البته نوع دیگری از ادراک هم داریم به نام «وحی» که قرآن کریم تلقی و دریافت آن را به قلب نسبت داده است:کسی که دشمن جبرئیل است (دشمن خداست زیرا) که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد با اذن خداوند. (بقره/ 97؛ شعراء / 193 و 194)
با این وصف هم ادراکات حصولی که وسیله تعقل و تفقه و تدبر کار قلب است و هم ادراک حضوری. بهعبارتی رؤیت حضوری و تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط میشود و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب و دل نسبت داده میشود به گونهای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای «قلب سلیم» باشد؛ ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام میپذیرد و هرگاه عمل ادراک را انجام نداد؛ دلیل بر بیماری دل خواهد بود.
دل روشن ئه بی وه کوو ئایینه مادام تیا نه بی حه سد و کینه
2. حالات انفعالی (احساسات باطنی)؛ از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده میشود و در زمره آثار قلب بشمار میآید حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی است. اموری از قبیل «ترس، اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، خشوع، لینت، رأفت، رحمت، اخبات». (بنگرید به: انفال/ 2؛ مؤمنون/ 90؛ آلعمران/ 151؛ انفال/ 12؛ حشر/ 2؛ نازعات/ 8؛ قصص / 10؛ توبه / 15؛ زمر/ 22؛ بقره/ 74؛ مائده/ 13؛ حدید/ 16؛ زمر/ 23؛ حج/ 54)
حالات دیگری نظیر «غفلت، اثم، ذکر، توجه، انابه» و نیز «قصد و عمد»، «اطمینان و سکینه» و «تثبیت» نیز صفاتی هستند که در قرآن در وصف قلب آمدهاند. (بنگرید به: کهف/ 28؛ بقره/ 284؛ ق/ 37؛ رعد/ 28؛ احزاب/ 5؛ بقره/ 22؛ ق/ 23؛ نحل/ 106؛ آلعمران/ 26؛ مائده/ 113) از جمله دیگر صفات بارز قلب در قرآن، دو صفت «سلامت و مرض» است که باز هم قراین همراه آیات نشان میدهد که منظور از آن، سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست، بلکه معنوی است:روزی که مال و فرزندان سودی نبخشد مگر کسی که با دلی سالم به پیشگاه خدا آید. (شعرا/ 89؛ صافات/ 84؛ بقره/ 1)
3. قلب، پایگاه اراده؛ از برخی آیات نیز استفاده میشود که قلب پایگاه اراده است و اعمال آدمی به عنوان مکتسبات قلبی او محسوب میگردد:اما خداوند شما را بهواسطه آنچه قلبهایتان کسب نموده است، مورد مؤاخذه قرار میدهد. (بقره/ 225)بنابراین با نگاهی به موارد استعمال واژه قلب در قرآن کریم، آشکار میشود که دامنه گستردهای برای مفهوم این کلمه لحاظ شده، به نحوی که هم مقوله ادراک، هم مقوله انفعال و احساس و هم مقوله فعل و عمل، هر سه به قلب منسوب است، بر این اساس، باید مفهوم قلب را همسنگ مفهوم «نفس» ،روح ،دل وعقل گرفت؛ زیرا این سه مقوله، مظاهر اساسی نفس آدمی هستند و شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب، همان روح و نفس انسانی است که میتواند منشأ همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد، چنانکه همین قلب میتواند منشأ سقوط و رذایل انسانی باشد.
حقیقت قلب و دل در احادیث شریف: رسول اکرم(ص) معروف است که فرمود: ان فی الجسد ابن آدم مضغه اذا صلحت صلح الجسد کله وصلح لها سائرالبدن الا وهی القلب؛ در جسد انسان پارچه گوشتی وجود دادردکه هرگاه اصلاح شد تمام بدن اصلاح می شود ومتوجه باش که آن قلب است. (بخاری ـ احیائ غزالی) ویا باز فرموده :گر شیاطین اطراف قلوب فرزندان آدم را نمیگرفتند و قلوب آنان را قصد نمیکردند یقیناً به ملکوت آسمانها و زمین راه مییافتند و نظر به ملکوت مینمودند. سخن پیامبر(ص) به خوبی بیانگر این واقعیت است که قلب در اصل یک حقیقت ملکوتی و یا برتر از آن است و بر اثر اغوائات شیطانی از موجودیت و مرتبت اصلی خود افتاده و محجوب به حجابها گشته و آثار وجودی خود را از دست داده و اگر آدمیان بتوانند حجابها را کنار بزنند، کمالات و موجودیت ازدسترفته و در حقیقت در زیر حجاب قرار گرفته خود را باز مییابند و در منزلتی از منزلتهای خود که در آن از موجودات ملکوتی هستند قرار میگیرند و شاهد ملکوت میگردند.
پس صلاح و فساد مملکت بدن، منوط به صلاح و فساد تخت دل و پادشاه روح است. انسان باید که سعی و اجتهاد در عمارت دل نماید و دل را به حیات طیبه ایمان و علم و معرفت زنده گرداند.
قلبها سهگونهاند: یکی قلب سیاه و وارونه و نگونسار که دل مجرد وخالی است و چراغی در آن روشن نیست. هیچ خیر و خوبی ندارد و آن عبارت است از قلب کافر و دوم قلبی است که نکته سیاهی در آن هست و در غلاف بسته وخوبی و بدی به آن توارد میکنند پس هرکدام از خوبی و بدی از آن سر زد بر آن غلبه میکند و همانند گیاه زخمی و چرکین شدهای که بوسیله آب پاک، آبیاری میشود گاهی به سوی پاکی و گاهی به سوی پلیدی کشیده میشود و آن قلب منافق است.(201 اعراف) سوم عبارت است از قلب باز شده و گسترش یافته که در آن چراغهایی پر نور و تابناک وجود دارد و نور آن تا روز قیامت خاموش نگردد و آن قلب مؤمن است.
قلب دو لشکر دارد یکی ظاهر یعنی، همان چشم و گوش و دست و.... دیگری باطن که همان بصیرت و آگاهی و احساس و... است.
قلب مرکز فرماندهی است، اعضای بدن باید مطیع او باشند وگرنه فرمانروا، اسیر دشمن میگردد. پس اگر قلب تسخیر دشمن شد، صفات زشتی و پلیدی آشکار میگردد. ترک عبادت و سخن زیاد گفتن سنگ دلی می آورد و ترک ویاد خدا دل را می میراند.
از دقت و تدبر در آیات قرآن کریم و روایات این حقیقت روشن میگردد که وقتی قلب از راه ضلالت برگشت و توبه نمود و به سوی مقصد اصلی خویش روی آورد و در وادی طلب قدم گذاشت و روی از اغیار برگردانید و مظهر انوار الهی گردید، انوار الهی از آنجا بر قوای ادراکی و مشاعر و حواس انسان ـ که تحت حاکمیت قلب هستند ـ میتابد و هر چه انوار الهی در دل سالک تجلی بیشتر و کاملتر بکند، سالک الی الله از ادراک و مشاعر و حواس برتری برخوردار میگردد: (حج / 46) پس آیا کسانی که تو را تکذیب میکنند در زمین گردش نکرده و با دیده عبرت به این ویرانهها ننگریستهاند تا بر ایشان دلهایی پدید آید که با آنها در فرجام کفر و شرک بیندیشند یا گوشهایی که با آنها حقایق را بشنوند و ایمان بیاورند؟ به یقین دیدهها نابیناست ولی دلهایی که در سینههاست کور است.انواع قلب بدینترتیب است که با ظهور انوار ربوبی در قلب و مشاعر باطنی و ظاهری سالک مؤمن، ابواب مکاشفات و مشاهدات در مراتب مختلف به روی انسان باز میشود و مکشوف شدن حقایق پشت پرده، هم صوری است و هم معنوی، هم بصری است هم سمعی وهم شمی و ذوقی است و هم لمسی، آنچنانکه: «یسمعون ما لا یسمعون»، و این نتیجه توجه قلب به سوی باریتعالی است که قبل از مجاهدت و تحصیل انقطاع، وجه قلب انسان متوجه وجه حق نیست؛ بلکه متوجه به اغیار و منصرف از وجه حق است.
قلب سرشتی دارد که هرکه به او محبت کند، محب است و هرکه به صاحبش بدی کند، متنفر. قلب حرم خداست، غیر خدا رابه حرم نباید راه داد.به بیان روشنتر، درون ما و باطن ما روی به حق نیاورده و ما در درون خویش روی به خدا نیستیم و روی به او نمیآوریم همچنانکه خداوند میفرماید:. (بقره/ 112) بلکه هرکه تسلیم خدا باشد و با تمام وجود به او گرایش یابد و نیکوکار باشد، پاداش نیکوکاری و تسلیم خود را نزد پروردگار خواهد داشت و هیچ ترسی آنها را فرو نمیگیرد و اندوهگین نمیشود.این آیه ناظر بر تحصیل انقطاع قلبی از اغیار و متوجه کردن وجه قلب به سوی حضرت حق است و مجاهدت و تزکیه و تهذیب و سیر و سلوک در مراحل کمال و انقطاع است که قلب را متوجه حضرت حق نموده، به مقام وجهاللهی و فنا و شهود و فنا در فنا میرساند.
در شرح گلشن راز، دل عبارت است از نفس ناطقه و محل تفصیل معانی و از آن به مخزنالاسرار نیز که همان قلب باشد تعبیر شده است. دل محل ادراک حقایق و اسرار معارف است. دل مخزن اسرار الهی است؛ اهل عرفان دل را دارای چهار پرده دانستهاند: پرده اول صدر است که مستقر عهد اسلام است، پرده دوم قلب است که محل نور ایمان است، پرده سوم فؤاد است که سراپرده مشاهدت حق است مولوی گوید:
زعقل خود سفر کردم سوی دل ندیدم هیچ خالی ذو مکانی
میان عارف و معروف این دل همی گردد بسان ترجمانی
خداوندان دل دانند دل چیست چه داند قدر دل هر بی روانی(مولوی، 1366: ب 2722)
و پرده چهارم، شفاف است که محل رحل و فرودگاه عشق ومحبت است. این چهار پرده را هریک خاصیتی است و از حق به هریک نظری. رب العالمین چون خواهد که رمیدهای را به کمند لطف در راه خویش کشد، اول نظری کند به صدر وی تا سینه وی از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وی بر جاده سنت مستقیم شود، پس نظری کند به قلب وی تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب، حسد، کبر، ریا، عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع، روان شود.
پس نظری کند به فؤاد وی و او را از علایق و خلایق باز برد. چشمه علم و حکمت در دل وی گشاید. نور هدایت تحفه نقطه وی گرداند. پس نظری کند به شغاف وی، نظری و چه نظری، نظری که بر روی جان نگار است و درخت سرو از وی به بار است و دیده طرف بر وی بیدار است. چون این نظر به شغاف دل رسد، او را از آب و گل باز برد، قدم در کوی فنا نهد. سه چیز در سه چیز نیست شود. جستنی در یافته نیست شود. شناختن در شناخته نیست شود و دوستی در دوست نیست شود. دل را دو صفت است: صفوت و قسوت. صفوت از خوردن حلال بود و قسوت از خوردن حرام خیزد. انسان که حرام خورد دلش سخت شود. وپذیرش دعا نیز از حلال خوری نشات گیرد چنانچه ملا عبدالکریم مدرس(ره) میفرماید:
شه رت ئه وه لی لقمه حه لاله دومین شه رتی (مضطر ) حاله
حقیقت دل از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر، مرکب و آلت وی است و همه اعضای تن لشکر اویند و پادشاه جمله تن، وی است و معرفت و تکلیف بر وی است و خطاب با وی است و عتاب و عقاب بر وی است و سعادت و شقاوت وی راست و تن اندرین همه به تبع وی است و معرفت حقیقت وی و معرفت صفای وی.اما معرفت حقیقت دل حاصل نیاید تا آنگاه که هستی وی بشناسی. پس به حقیقت وی بشناسی، پس علاقت وی با این تن بشناسی، پس صفت وی بشناسی که معرفت حق تعالی وی را چون حاصل شود به سعادت خویش میرسد.دل خلوتخانه محبت خداست که هرگاه از آلودگیهای طبیعت، پاک و منزه شود انوار الهی در آن تجلی کرده و متجلی به جلوات محبوب گردد. چنانکه شاه نعمت الله ولی گوید:
دل تو خلوت محبت اوست جانت آینهدار طلعت اوست
آینه پاک دار و دل خالی که نظرگاه خاص حضرت اوست (سجادی)
جرجانی در تعریف این واژه میگوید: قلب لطیفهای است ربانی، که به این قلب جسمانی صنوبری شکل که در طرف چپ سینه قرار داده شده تعلق دارد. آن حقیقت انسان است، حکیم آن را (نفس ناطقه) میخواند، روح باطن آن است، نفس حیوانی مرکب آن، و در انسان مدرک عالم، مخاطب و مطالب و معاتب هم اوست. (جرجانی، بیتا: 77) عبدالرحمان جامی، در شرح کلمه شعیبیه به بیان تعریف قلب پرداخته است، وی منظور از قلب را، قلب عارف بالله میداند و معتقد است که قلب غیر آن، در عرف عارفین قلب شمرده نمیشود مگر بهصورت مجاز، چنانکه گفته شده است:
«دل» یکی منظری است ربانی خانه دیو را چه «دل» خوانی
آنکه «دل» نام کردهای به مجاز رو به پیش سگان کوی انداز
وی در ادامه میگوید: و اینکه «بالله» گفتیم به خاطر آنکه قلب عارف به غیر از اسم الله عاری از سعه و گشادگی خواهد بود، اسم «الله» احدیت جمع جمیع اسمای الهی است، پس هر دلی که شناسای آن شد، شناسای همه اسماء شد، به خلاف سایر اسماء که از شناسایی هیچیک شناسایی «الله» لازم نمیآید، پس این سعت و گنجایی ثابت نباشد، مگر دلی را که عارف به «الله» باشد و در شأن چنین دل گفته است آنکه دل گفته است:
این گوهر بحر آشنایی است نه دل سرچشمه فیض کبریایی است نه دل
القصه به طولها سخن دور کشید مجموعه اسرار خدایی است نه دل(جامی)،
ابنعربی تعبیراتی شیوا از قلب نموده که علو مرتبیت آن را در اندیشه وی بیان میکند و از آن جمله است:بیت حق، مشعر الهی، محل الهام، مکان علم و نور، شمع سراپرده شاهی، آینه نور الهی، ایمن آباد، حصن محکم و گلشن خرم.وی در رساله تحفة السفرة الی حضرة البررة پس از اینکه قلب را جای شناسایی امور و آگاهی از علوم، عموماً و معرفت معارف ربانی و علوم الهی، خصوصاً میشناسد، مانند سایر عرفا تأکید میکند که معرفت مطمئن و دانش راستین و وصول به مقامات، تنها از راه پاک گردانیدن قلب از شوایب و آلودگیها و بیرون کردن اغیار از آن حاصل میآید.
اوصاف دیگری نیز در نزد عرفای مسلمان از قلب شده است که عبارتند از: عرش رحمان و منزل قرآن و فرقان و برزخ میان غیب و شهادت و روح و نفس و مجمع البحرین ملک و ملکوت و ناظر و منظور پادشاه و محب و محبوب الله و حاصل و معمول سر امانت و لطف الهی. با وجود این باید توجه داشت که واژه قلب در کلمات عرفا عموماً و در عبارات ابنعربی خصوصاً در معنایی گستردهتر از معانی مذکور به کار رفته است و آن را حقیقت جامعه انسانی، که جامع جمیع حضرات است، خواندهاند و مظهر هویت ذات و اسماء و صفات دانستهاند و نیز گفتهاند که آن مظهر عدل، صورت احدیت، جمع بین ظاهر و باطن است و از زمین و آسمان و حتی از رحمت الهی وسیعتر است و بالاخره «عرش رحمان» است که اگر صفا و جلا یابد و از آلودگیها پاک شود، همه علوم بهویژه معارف ربانی و علوم الهی در آن هویدا گردد. بنا به عقیده عرفا، جایگاه قلب آدمی، عرش رحمان است؛ چراکه بر اساس آیه شریفه :(طه/ 5) اکثر ایشان عرش را به قلب انسان تأویل نمودهاند؛ چون عرش و کرسی تاب تحمل حضرت حق را ندارد مگر دل بنده مؤمن که خداوند متعال آن را چندان شوکت و قوت و حصر و حد داده است که این معنا را میتواند تحمل کند، چنانکه موسی(ع) مناجات میکرد، گفت: خداوندا تو را کجا طلب کنم؟ به گوش وی رسید که «لا یسَعُنی أَرضی و لا سَمائی و لکنی یسَعُنی قلبُ عبدی المؤمن»؟ (فروزانفر، 1361: 26) و نیز:لم یسَعُنی أَرضی و لا سَمائی و وَسِعَنی قلبُ عبدی المؤمن لین الوادع. (همان: 26) نه زمین گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مؤمن، گنجایش مرا دارد.ابنجوزی قلب را به انواعی تقسیم کرده و ضمن آنکه قلب را به حیات و ضد آن ـ یعنی ممات ـ وصف میکند آن را به سه قسم تقسیم میکند:
1. قلب صحیح: آن قلب سلیمی است که روز قیامت نجات نمییابد مگر خدای تعالی به او روی آورد، چنانکه میفرماید:روزی که مال وفرزند نفعی نمیرسانند * مگر آنانکه قلبی سالم آورده باشند. (شعراء/ 88 و 89)و سلیم یعنی سالم و قلب سلیم آن قلبی است که از غیر خدا بری باشد و عبادت و بندگی ناب خدای ـ تعالی ـ نماید.
2. قلب مرده (میت): که ضد قلب سلیم است یعنی قلبی که دارای حیات نباشد، پس آن قلب خدایش را نمیشناسد و اوامر او را بندگی نمینماید، هوای نفس امام او و شهوت پیشوایش میباشد.
3. قلب مریض: و آن قلبی است که دارای حیات ولی مریض است، آن قلب مادام در حالت شک و تردید است، یعنی هم محبت خدای حق تعالی در آن وجود دارد ـ که موجب حیات اوست ـ و هم شهوات و حرص به کسب مطامع دنیوی ـ که موجب هلاکت اوست ـ در آن قلب جای دارد، پس قلب سلیم قلب زنده و لطیف و قلب مرده قلب خشک و یابس و قلب مریض، قلبی است که یا به سوی سلامت نزدیک میشود و یا به سوی هلاکت میرود. (ابن ابیبکر، 1961: 1 / 22) دل آدمی در نهایت لغزش، تقلب و تغییر است که در هر لحظه امکان غفلت و استتار حقیقت از قلب وی میباشد، بنابراین بر اوست که همیشه مراقب احوال خویش باشد و از ارکان این مراقبه به ذکر خدای تعالی مشغول گشتن است.
غزالی در خاتمه کتاب شرح عجایب دل به بیان تغییر و ثبات دل آدمی پرداخته، چنین نقل میکند که گویند پیامبر اکرم(ص) در هنگام دعا بسیار میفرمود: «یا مقلّب القلوب، ثبّت قلبی علی دینک»، پرسیدند: یا رسول الله! چرا میترسی؟ فرمود: «ما یؤمننی؟ و القلب بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلّبها کیف یشاء» یعنی، چه چیزی مرا امن گرداند؟ درحالیکه دل بین دو انگشت از انگشتهای خداست، و آن را چنانکه خواهد بگرداند. (همان: 129 و 130)
وی همچنین ثبات قلب را بر سه قسم تقسیم نموده است که عبارتند از:1. دلی که به تقوی عادت نموده و به ریاضت مزکی باشد و ... و این دل، دلی است که به قول حقتعالی «جزبه یاد خدای دل آرام نگیرد » (رعد/ 28) و به قول او «ای نفس آرامش یافته برگرد» (فجر/ 27) مراد اوست.2. دل مخذول که به هوی مشحون باشد و به خبائث مُدنَّس ... و آغاز بدی در او آن باشد که خاطری از هوی در او پیدا آید ... و به سوی چنین دلی، حق تعالی اشارت فرموده است، به قول خود «آیا نمی بینی که خدای او هوای نفس اوست » (فرقان/ 43)3. دلی که خاطرههای هوی در او سابق شود و سوی بدی خواندن گیرد، پس خاطر ایمان بدو لاحق گردد ... و چنین است که خدای تعالی میفرماید: ِ. (انعام/ 125) یعنی هرکس را که خداوند ـ متعال ـ بخواهد که او را هدایت نماید سینه او را بر اسلام گشاده نماید. (غزالی، 1382: 136 ـ 130)
شبستری از این تقلب و ثبات دل چنین یاد میکند:
اگر هست این دل ما عکس آن خال چرا میباشد آخر مختلف حال؟
گهی چون چشم مخمورش خراب است گهی چون زلف او در اضطراب است
گهی روشن چو آن روی چو ماه است گهی تاریک چون خال سیاه است
گهی مسجد بود گاهی کُنِشت است گهی دوزخ شود گاهی بهشت است
گهی برتر بود از هفتم افلاک گهی افتد به زیر توده خاک
پس از زهد و ورع گردد دگر بار شراب و شمع و شاهد را طلبکار(شبستری، 1371: 100)
نجمالدین رازی معتقد است که دل جایگاه خداوند است و محل اشراق نور الهی. آن هنگام این فضیلت را در مییابد که از رذایل پست و هواهای نفسانی زدوده شود. دل را عرش الهی میداند که فقط صاحبدلان و سالکان راه الی الله بدین عرش توانند رسید.دل را مرکَّب از هفت طور میداند که هر طور، خاصیت خود را دارد و طور هفتم که «مهجة القلب» است معدن ظهور تجلیهای صفات خداوندی است و تمامی صفای دل را در آن میداند:بدان که حقتعالی از ملکوت ارواح راهی به دل بنده گشاده است و از دل راهی به نفس نهاده و از نفس راهی بهصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب به روح رسد، از روح به دل رسد و از دل نصیبی به نفس رسد و از نفس اثری به قالب رسد، بر قالب عملی مناسب آن پدید آید و اگر بهصورت قالب، عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت به نفس رسد و از نفس کدورتی بر دل رسد و از دل غشاوتی به روح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند. همچون هالهها که گرد ماه در آید و به قدر آن حجاب راه روح به عالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد. (رازی، 1314: 197 ـ 195)بدانکه دل در تن آدمی به مثابت عرش است جهان را و چنانکه عرش محل ظهور استوای صفت رحمانیت است در عالم کبری، دل محل ظهور استوای روحانیت است در عالم صغری. همچنین دل آدمی را یک روی در عالم روحانیت است و یک روی در عالم قالب؛ و دل را از این وجه قلب خوانند که در قلب دو عالم جسمانی و روحانی است تا هر مدد فیض که از روح میستاند دل مقسم آن بود و از دل به هر عنصری، عروقی باریک پیوسته است تا مدد فیض روح بدان مجاری به جمله اعضا میرسد و حس و حرکت مییابد و اگر مدد آن از یک عضو منقطع شود، به سبب سدهای که در عروق ـ که مجاری فیض است ـ پدید آید آن عضو از حرکت فرو ماند و مفلوج شود.
چهار چیز دل را می میراند: گناه روی گناه، هم سخنی با زنان هرزه، جر و بحث با احمق و چهارم همنشینی با مردگان یعنی انسانهای توانگر و تجمل پرست.همچنین خنده زیاد و بیجا وعدم تقوا وعشق و محبت به دنیا و زینتهای آن باعث مرگ قلب می شود.
تا نفس نمیرد، قلب زنده نمیگردد. مردی از قساوت قلب نزد پیامبر(ص) شکایت کرد، فرمود:-درماندگان راغذا ده- دست محبت بر سر یتیم بکش - زیاد تفکر کنید و از ترس وخشیت خدا گریه نمایید.
قلب چگونه مهر میشود؟ فرشته مهر کننده قلب به ستون عرش آویزان است ،وقتی حرمت الهی شکسته شود، معاصی جامه عمل بپوشد و در انجام گناه در برابر خدا گستاخی گردد، خداوند او را میفرستد واوقلب گناه کار را مهر میزند واز این پس چیزی فهم نکند.
دل در درون آدمی متلاطم است تا وقتی که حق را بیابد و هرگاه به این مقام رسید مطمئن میشود و آرام میگیرد. زیرا قلب، ظرف خدا در زمین است.
حضرت عیسی(ع) میفرماید: چهار پایان زمانی بر آنان بار نگذارند و استفاده نکنند چموش و سخت میشوند، و خلقشان تغییر مییابد، به همین شکل، دلها نیز اگر به یاد خدا و مرگ خو نگیرند وبه عبادت عادت نکنند، سخت و خشن میشوند.
قلب چون آینه زنگ می زند وباید با تفکر به مرگ وقرائت قرآن آنرا جلا بخشید. ماه مبارک رمضان فرصت مناسبی برای تخلیه و تزکیه دل و نفس است. گرسنگی وتشنگی باعث صفای دل، رقت قلب،ذلیلی نفس و... میگردد. اگر انسان نتواند از این فرصت بهرهمند شود براستی نگون بخت و مفلس خواهد بود.
پروردگارا ما را در تزکیه نفس مددی فرما واز روزهداران واقعی قرارمان ده. آمین
انتهای پیام