به گزارش خبرنگار ایکنا؛ کتاب «پرسشهای مهم زندگی» اثر راجر اسکروتن ترجمه علی اوجبی است که به همت انتشارات خزه روانه بازار نشر شده است.
اثر حاضر از دوازده فصل تشکیل شده است. نویسنده در فصل اول درباره پرسش بسیار اساسی «چرا» سخن میگوید. او معتقد است که دو راه برای فراگیری فلسفه و عشق ورزیدن بدان وجود دارد؛ فلسفهورزی و فراگیری مفاهیم و آموزههای فلسفی. او راه نخست را ترجیح میدهد و بر این نکته پای میفشارد که در اثر حاضر به هیچ وجه به دنبال راه دوم نیست. زیرا راه دوم او را از هدف اصلی باز میدارد. اسکروتن پاسخ به پرسشهای اساسی از روشی پوزیتویستی را ناممکن میداند. زیرا برخی پرسشها، فرای علماند. از این رو با شیوههای علمی، چون ابطالپذیری، نمیتوان بدانها پاسخ داد.
فصل دوم با عنوان «حقیقت» به صدق و راستیآزمایی پرداخته است. نویسنده این دو را وظیفه فلسفه میداند و در ادامه از صدق به منزله تمامی گفتوگوها و مفهومی که بر تمامی استدلالهای عقلانی سیطره دارد، سخن میگوید. اینجاست که پای دو جزء اساسی یعنی منطقه و معرفتشناسی به میان میآید که در فصول بعدی بدانها میپردازد و در این فصل به اجمال اشارهای به منطق میکند.
مسائل بنیادین درباره دیو یا روح شرور
اسکروتن در فصل سوم با عنوان «دیو یا روح شرور» در پی بحث درباره مسئله بنیادین است که از دیرباز از یونان باستان مطرح بود. شبههای که سوفسطاییان مطرح کردند و آن اینکه این گونه نیست که جهان بیرون از ذهن ما واقعیت داشته باشد. در دوران جدید نیز این دکارت بود که در پی پاسخگویی به این پرسش برآمد که چگونه میتوانم مطمئن باشم جهانی که ادراکش میکنم واقعیست و همان گونهای است که من میپندارم. او از آموزه بنیادین «شک» بهره برده و به این گزاره نهایی رسید که من شک میکنم.
فصل چهارم با عنوان سوژه و ابژه تدوین شده است. نویسنده براساس وجود سوژه و ابژه که بدیهی و تردیدناپذیر است، هستی را دو پاره میداند؛ جهان محدود و روشن درونی و جهان کشف نشده بیرونی که از هر سو تاریکی آن را فراگرفته است. در ادامه نیز به بازخوانی و تأمل در اندیشههای فیشته میپردازد و شیوه استدلال وی را بسیار شگفتآور میداند.
عنوان فصل پنجم اشخاص نام گرفته است. اسکروتن در این فصل به ارائه تصویری از انسان با عنوان یک شخص متفاوت از حیوان میپردازد که تقریباً با رویکرد عمده فیلسوفان متفاوت است. فصل ششم نیز با عنوان زمان تبیین شده است. زمان پدیده شگفتی است، در عین حال که این قدر به ما نزدیک است، ماهیتش از ما بسیار دور است. درک ماهیت زمان به راحتی ممکن نیست. زمان، پارادوکسیکال است. از این رو نویسنده، فصل را با این آغاز میکند که «احتمالاً زمان، بیمعنی است. اما همین که زمان، ظرفی برای ماست و ما در زمان هستیم، میتواند ما را به فهم ماهیت زمان نزدیک کند.»
فصل هفتم با عنوان خدا به نگارش درآمده است. بیتردید خدا نه قابل فهم است، نه قابل بیان و نه قابل اثبات. آدمی تنها پدیدهها و پدیدارهای محدود را میتواند به ذهن آورد و به درکی از آنها نایل شود. خدا، بیانکردنی نیست، زیرا بیان کردن، یعنی مفهومی را در قالب واژهها به دیگری منتقل کردن. پیش فرض قطعی بیان کردن، آن است که آنچه درصدد بیانش هستیم، در ذهن مفهومی داشته باشد.
خدا چیست
خدا به دلیل اطلاق و بیپهنگی و بیحد و مرزی، مفهوم ندارد و به ذهن هیچ کس خطور نمیکند. خدا اثباتپذیر هم نیست. زیرا مقدمه اثبات کردن، آن است که مفهومی از آن را در اختیار داشته باشیم و محدود، هیچ فهمی از نامحدود ندارد. پس چه باید کرد؟ آیا این بدان معناست که خدا نیست؟ نه! خدا هست. اما هر هستیای نیاز به اثبات ندارد. خدا را باید با ذره ذره وجود خویش دریابیم و بچشیم و بدان ایمان بورزیم و از این پیوند لذت ببریم. از این روست که اسکروتن در آغاز این فصل میگوید: پاسخ کوتاه به پرسش خدا چیست؟ نمیدانم است. نویسنده پاسخ روشن را به فصلهای بعدی ارجاع میدهد.
اسکروتن در فصل هشتم با عنوان «آزادی» آن را مقولهای بدیهی میداند و میگوید: ما چیزهایی را برمیگزینیم و بدانها هستی میبخشیم. یکدیگر را برای رفتار نیک، ستایش و برای بدیها سرزنش میکنیم. درباره آینده میاندیشیم و بر اساس آن تصمیم میگیریم. با وجود اینکه، همانند حیوانات، دارای امیالی هستیم. اما عکس آنها، رفتاری خلاف خواستههایمان را برمیگزینیم.
نویسنده کتاب «پرسشهای مهم زندگی» در فصل نهم با عنوان امور اخلاقی به شدت متأثر از اندیشههای کانت است. فصل دهم با عنوان رابطه جنسی تدوین شده است. بحث درباره این موضوع در غرب تا اواخر سده نوزدهم ممنوع بود. اما با تلاش برخی پژوهشگران باب بحث و گفتوگو گشوده شد. در فصل یازدهم نیز به موسیقی و پرسشهای اساسی درباره چیستی آن پرداخته است.
فصل پایانی تاریخ نام گرفته است. در دنیای مدرن، تاریخ یکی از منابع مهم آگاهی است. هگل برآن بود که یکی از وظایف اصلی فلسفه، تاریخ است. اسکروتن در ادامه، فلسفه تاریخ و تفاوت آن با فلسفه تاریخنگاری را تحلیل میکند و به این نکته تصریح دارد که درسگفتارهای فلسفه تاریخ هگل به مانند یکی از منابع مهم فرهنگ سده نوزدهم به یادگار ماند و تأثیر آن در همه جای جهان مدرن یا پست مدرن نمایان است. تأثیر این اثر در تأمل پایانی نویسنده نیز آشکار است. زیرا تنها با گونهای از هگلگرایی است که این اندیشه شکل میگیرد که جهان مدرن، به پایان رسیده است و اینکه روح زمانه جدید و ضروری، در انتظار فرصت است. وی در این فصل به بررسی برخی اندیشههایی که به این نتیجه شگفت انجامید، میپردازد.
ویژگی «پرسشهای مهم زندگی»
از ویژگیهای این اثر میتوان به نثر جذاب و روان، تنوع موضوعی و پرداختن به پرسشهای مبتلا و تسلط حیرتانگیز وی بر حوزههای گوناگون معرفتی اشاره کرد. نویسنده آثار متنوعی در حوزههای گوناگون از جمله تاریخ فلسفه، زیباییشناسی، اسپینوزاشناسی و ... از خود به یادگار گذاشته است. اما علی اوجبی، مترجم اثر معتقد است اثر حاضر به گونهای، جامع تمامی آرا و اندیشههای وی در حوزه معارف فلسفی است.
شماری از اندیشهها و اصطلاحاتی را که نویسنده به کار برده با آنچه در فلسفه اسلامی رایج است، متفاوت است و گاه نادرست؛ که مترجم در پاورقی به آنها اشاره کرده است. مانند آنچه درباره موسیقی و آواها میگوید. همچنین برخی از ادله و افکار وی، معادلهای بسیار مشابهی در فلسفه اسلامی دارد که به آنها نیز در پاورقی پرداخته است.
از نگاه مترجم، نویسنده در کتاب «پرسشهای مهم زندگی» به دنبال چند هدف است؛ رهاورد جانبی و ثابت حقایق علمی، توهمات انسانی است و فلسفه مطمئنترین ابزار برای رها کردن حقیقت از چنین تنگنایی است. هدف نهایی او نیز این است که از فلسفه، نه دانشی ذهنی بلکه معرفتی کاربردی بسازد.
برشی از کتاب
در بخشی از کتاب آمده است: «به باور من، در فلسفهای که از یک سو از فضیلت شادی طرفداری میکند و از سوی دیگر به غلط همدردی با دیگران را دشمن زندگی برتر میانگارد تعارضی ژرف وجود دارد در واقع خواه ما به این عواطف از منظر فردی بنگریم و خواه از منظر اجتماعی. آنها اجزای جداییناپذیر صفات حسنه انسان به شمار میآیند. همدلی همدلی را به همراه خواهد داشت. ما را به خود فرا میخواند و پایبندی به حسن نیت را که بنابر آن عواطف اجتماعی ما رشد میکنند، سامان میدهد. افراد بیرحم و افسرده بیعاطفه نیز هستند. اگر عشق بورزند آمیخته با سختی و لجاجتی است که آنچه را عزیز میشمارند تهدید به نابودی میکند. ما از چنین انسانهای غیرطبیعی و خطرناک به شدت دوری میگزینیم. اساساً باید از خشم انسان بیرحم درست همانند دوستی شخص افسرده ترسید. آنها ضامن پیوستگی نظم اجتماعی نیستند، بلکه عکس آنها انگلهایی هستند وابسته به فوران همدردی از سویدای درون ما. همدردی که ما را به اشتباه به بخشیدن آنها وامیدارد.
انتهای پیام