به گزارش ایکنا، جلسه تفسیر قرآن آیتالله سیفی مازندرانی روز گذشته 23 شهریورماه در حوزه علمیه قم برگزار شد.
متن جلسه از نظر میگذرد؛
قبل از ورود به بحث شایسته است نکاتی اساسی مطرح شود که روش ما در تفسیر بر آن استوار است؛ نکته اول اینکه جایگاه قرآن کریم در استنباط معالم دین و احکام شرعی بر کسی پوشیده نیست و قرآن از مهمترین مصادر تشریع است. اساسا روایات در تبیین آیات وارد شده است، پس جایگاه قرآن و استدلال به آیات در مقام استنباط معالم دین پوشیده نیست. همچنین پوشیده نیست ائمه معصومین(ع) به آیات قرآن استدلال و استشهاد میکردند و کلمات آنها مشحون از استدلال به آیات قرآنی است. بنابراین شایسته است فقها در مقام استنباط و اجتهاد به آیات قرآن اعتنا کنند و برای تفسیر قرآن به روایات رجوع کنند.
برای تفسیر قرآن روشهای مختلف وجود دارد ولی روش صحیح، تفسیر قرآن در شعاع روایات اهل بیت(ع) است. با این حال تفاسیر روایی که علمای ما و علمای عامه نوشتهاند خالی از نواقص نیست. در رابطه با کتب علمای عامه باید عرض کنم کتب ایشان نزد ما ارزش و اعتباری ندارد چراکه رجال ضعیف و مجعول نیز در سلسله روایات آنها وجود دارد. پس روایت عامه در تفسیر قرآن فاقد ملاک اعتبار است؛ مگر در دو دسته از آنها: دسته اول آنچه در آیات ولایت آمده است که از باب الفضل ما شهدت بالااعداء، اعتبار دارد. علامه امینی در الغدیر در ذیل آیات ولایت این کار را کرده است. همچنین سیدهاشم بحرانی در تفسیر البرهان روایاتی از اهل عامه ذیل آیات ولایت نقل کرده است.
دسته دوم، راویان عامه هستند که اصحاب ائمه به آنها اعتماد کردند مثل عبدالله بن بکیر، سکونی، اسحاق بن عمار و ... . این دسته از روایات عامه در مقام تفسیر صلاحیت استدلال و استشهاد دارند والا در غیر این دو مورد، صلاحیت تفسیر آیات را ندارند.
کتب تفسیری روایی که شیعه نوشتهاند هم خالی از نقصان نیست چون این کتب روایی یا حتی غیر روایی دچار جمود و اقتصار به نص متن روایات است، بدون توضیح و نقص و ابرام و شرح و بیان به مدالیل روایت و بدون تعرض به فقه حدیث. در این تفاسیر به مجرد متن روایات کفایت شده است. این خلاف شان فقیه است. وقتی فقیه به روایات استشهاد میکند باید سند روایت را تنقیح کند، سپس دلالت آن را تنقیح کند ولی این کتابها خالی از هر نوع توضیح و بیان هستند و این نقص فاحش کتب روایی تفسیری است.
قسم دیگری از این کتابها به ذکر یکی دو روایت یا حتی بخشی از یک روایت کفایت کردند بدون هیچ گونه تنقیح سند و حتی ذکر سند، مثل آنچه در تفسیر المیزان میبینیم. این هم نقص است. چه بسا در ذیل یک آیه چهل روایت آمده باشد ولی اینها فقط یکی دو مورد روایت بدون سند ذکر کردند. عجیب این است که حتی بین روایات عامه و خاصه فرق نگذاشتند. این نقصی فاحش است چون روایات عامه اعتبار ندارند. با این وجود این افراد در تفسیر قرآن مسامحه میکنند. پس بر ما واجب است تحولی اساسی در عرصه تفسیر ایجاد کنیم و آن ذکر جمیع روایات وارده از اهل بیت و تنقیح سندی و دلالی آنها است کما اینکه در علم فقه چنین است.
اساسا ماهیت تفسیر قرآن، استنباط مراد الاهی از آیات قرآن است چنانکه شان فقه استنباط مراد الاهی است. وقتی به آیات قرآن استدلال میشود، فقیه میخواهد مراد الاهی را از آن استفاده کند، بنابراین بین فقه و تفسیر تفاوتی نیست. استدلال به آیات قرآنی به عینه شان استدلال به فروع فقهی را دارد چراکه هر دو استنباط مراد الاهی است.
خود تفسیر در لغت به معنای ایضاح و بیان است؛ ایضاح و بیان چه؟ بیان مراد الاهی از آیات قرآن. تفسیر در حقیقت در وزان همان علم فقه است، علم فقه هم یعنی فهم. فقه، فهم استنباط احکام فرعی از مصادرش است. هرچه برای استنباط در فقه نیاز دارید در تفسیر هم نیاز دارید؛ همانطور که در فقه خبر واحد حجت است در تفسیر هم حجت است. پس ما باید همان دقتی که در عرصه فقه میکنیم در عرصه تفسیر بکنیم.
بنابراین تحول در تفسیر قرآن تکیلف حوزههای علمیه است و نیازمند اهتمام شدید است. اهل بیت(ع) راسخون در علم هستند و شان آنها است که آیات را تبیین کنند و از مراد الاهی خبر دهند. کثیری از آیات متشابه هستند و نیازمند تفسیر هستند و روایات کثیره در تفسیر این آیات وارد شده است که بسیاری از آنها صحیح است.
انتهای پیام