مادرانه‌هایی برای 1051 کودک / بهشتی میان جهنم فقر
کد خبر: 3923680
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۳
گزارش ایکنا از مدرسه صبح رویش؛

مادرانه‌هایی برای 1051 کودک / بهشتی میان جهنم فقر

وقتی هزار و 51 بچه داری، یعنی باید قلبت هزار و 51 تکه باشد؛ همین جا در جنوبی‌ترین منطقه تهران انسان‌هایی دغدغه‌مند برای بچه‌های کار و آسیب‌دیده که از فقر رنج می‌برند بهشتی ساخته‌اند.

به گزارش ایکنا، ساعت 10 صبح است و من مقابل مدرسه صبح رویش هستم. پسربچه‌ای غرق خواب می‌خواهد وارد مدرسه شود، بابای مدرسه می‌گوید دیر آمدی ساعت 8 باید اینجا باشی؛ حالا این ماسک را بزن، دست‌هایت را باز کن، مایع ضدعفونی‌کننده به دست‌های بچه می‌زند و می‌گوید حالا خوب دست‌هایت را بمال، بعد با لبخند در را باز می‌کند و پسر به داخل می‌رود. احساس می‌کنم هنوز تمام خستگی کار روز گذشته‌اش درنرفته است. پسربچه‌ای حدود هشت سال؛ بچه‌هایی که فقر و فشار زندگی و حتی سوء تغذیه موجب شده رشد متناسب با سنشان نداشته باشند.

من هم داخل مدرسه می‌روم ؛ در مقابل دختر جوانی می‌نشینم که معاون ساماندهی الگوی رویش در مدارس صبح رویش و مدیر مدرسه ابتدایی دخترانه در همین مدرسه است. خانم اعظم ابوالقاسمی. در تمام طول مصاحبه از دخترها و پسرهایش می‌گوید؛ واژه دخترم و پسرم را چنان عمیق بیان می‌کند و چنان با دغدغه از هزار و 51 فرزندش صحبت می‌کند که کاملاً خود را در کنار مادری رنج دیده اما قوی و دلسوز حس می‌کنم که برای بهتر شدن زندگی فرزندانش بی‌وقفه تلاش می‌کند.

مدرسه صبح رویش ساختمانی بسیار قدیمی‌ دارد؛ کلاس‌های بچه‌ها در طبقه‌های بالاتر واقع شده است که فضا و نور کافی دارد اما محل کار مدیران و مسئولان در کوچک‌ترین و کم‌نورترین جای ساختمان یعنی در زیرزمین قرار دارد. می‌نشینیم و گفت‌وگو را آغاز می‌کنیم. گفت‌وگویی که طی آن هم با می‌خندیم و هم گریه می‌کنیم.

مادرانه‌های دختری با 1051 بچه / اینجا بهشتی است میان جهنی که فقر ساخته‌

ایکنا ــ صبح رویش از کجا رویید؟

از دغدغه مشترک؛ هر کدام از اعضای هسته اصلی آغازگر این اقدام با همین دغدغه در بخش‌ها و حوزه‌های مختلف فعال بودند، مثلاً ما در بهزیستی همیار داوطلب بودیم، برخی دیگر نیز در حال آموزش یا ساخت مدرسه در مناطق محروم بودند. دغدغه کودک آسیب‌دیده و کودک کار در کنار دغدغه آموزش به هم پیوست و به این فکر کردیم که فرایندی برای کمک به این کودکان طراحی کنیم. چندین ماه کار مطالعاتی و میدانی انجام دادیم و به یقین رسیدیم، بستری که می‌تواند به بچه‌ها کمک کند آموزش است، بدین ترتیب بچه‌ها خودشان زندگی خودشان را تغییر می‌دهند و زمانی که به مرحله تصمیم رسیدند، بهترین تصمیم را انتخاب کنند.

به همین دلیل NGO تشکیل دادیم و الگوی رویش را طراحی کردیم. طرحمان را به سازمان‌های مردم‌نهاد و نهادهای مختلف عرضه کردیم، در نهایت با توجه به اینکه طرح ما در راستای اقدامات شهرداری در خصوص کودکان کار بود، این مکان را در اختیار ما قرار دادند. شهرداری طی تفاهم‌نامه‌ای ملک را در اختیار ما قرارداده است و صبح رویش هیچ مالکیتی بر آن ندارد و هر وقت شهرداری اراده کند باید ملک را تخلیه کنیم. البته اینجا کاملاً مخروبه بود و دست ما خالی، اما بازسازی را آغاز کردیم و کادر آموزشی نیز در ادامه اضافه شد و صبح رویش از آذر 93 فعالیت خود را شروع و مهر 94 اولین مهری بود که پذیرش دانش‌آموز داشتیم. هزار و 51 کودک تا سال گذشته در اینجا درس می‌خواندند اما امسال همچنان در حال ثبت‌نام هستیم تا بچه‌هایی که نتوانسته‌اند در جای دیگری ثبت‌نام کنند و مشکلات مالی دارند به اینجا بیایند.

مادرانه‌های دختری با 1051 بچه / اینجا بهشتی است میان جهنی که فقر ساخته‌

در حال حاضر هفت مرکزی داریم که شامل دبستان دخترانه و پسرانه، متوسطه دوره اول دخترانه و پسرانه، مرکز خاوران، جوانکده و اتوبوس جابزیه است. در حال حاضر 150 نیروی کار و تا سال گذشته 80 نیروی داوطلب(همیار) در مدرسه فعالیت می‌کردند.

ایکنا ــ در مسیر کار تنها نماندید؟

کار در این حوزه بسیار سخت است و گاهی به نقطه‌ای می‌رسید که احساس می‌کنید تنها مانده‌اید یا سختی بیش از حد تحمل است اما در این مواقع باید بازگردی و هدف را مجدداً مرور کنی. اتفاقی که در زندگی این بچه‌ها می‌افتد قابل تصور برای خیلی از افرادی که در جامعه ما زندگی می‌کنند نیست. زندگی بچه‌های من برای بسیاری از مردم همین شهر مثل داستان یا فیلمنامه می‌ماند؛ اما این زندگی‌ها واقعی است. درک شرایط بچه‌ها برای سایرین دشوار است، به همین دلیل تلاش می‌کنیم تصویر صحیحی از زندگی بچه‌ها برای مردم ارائه دهیم. گاهی فیلم‌هایی از درآمد بچه‌ها در سر چهارراه‌ها منتشر می‌شود در حالی که بسیاری از بچه‌های کار، سر چهارراه‌ها نیستند بلکه در انبارها، زیرزمین‌ها، تولیدی‌ها و محل‌های بسیار نامناسب با شرایط کاری بسیار سخت کار می‌کنند، اما تصویرسازی این شرایط برای جامعه سخت است و گاهی تنها می‌مانیم. کنار این تنهایی، امید برای اصلاح و حس خوبی که بچه‌ها به ما می‌دهند، یاری‌دهنده است. البته افرادی نیز در این راه با ما هم مسیر شده‌اند که در این مواقع به ما کمک می‌کنند.

ایکنا ــ چه تعداد از بچه‌هایی که اینجا تحصیل می‌کنند جزء اتباع هستند؟

نگاه ما قومیتی و مذهبی نیست. جامعه هدف ما کودکان آسیب‌دیده منطقه دروازه غار و بچه‌های کار از قومیت‌های مختلف اتباع، لر، کرد، بلوچ و ... هستند. تلاش می‌کنیم هر دانش‌آموزی که نیاز به کمک دارد و در مواجهه با آسیب و کار هست، در مدرسه فضایی برای آموزش داشته باشد. در شروع کار وقتی این کودکان در کنار هم قرار می‌گرفتند، تعارضاتی رخ می‌داد اما مدرسه بستری برای یکپارچگی و همبستگی بچه‌ها ایجاد کرد؛ این همبستگی به حدی بود که آرزو کردیم ای کاش در جامعه نیز چنین بود. درِ مدرسه به روی تمام بچه‌هایی که به ما نیاز دارند باز بوده و هدفمان این است وقتی این بچه‌ها به عنوان بزرگسال وارد جامعه می‌شوند بتوانند زندگی خوب و مؤثری داشته باشند.  

البته یک ماه اول سال تحصیلی تلاش می‌کنیم بین بچه‌ها و مدرسه ارتباط مؤثر ایجاد کنیم و تمام تصورات اشتباه آنها از مدرسه را اصلاح کنیم تا بتوانند به مدرسه به عنوان محلی امن بنگرند. در این مدت بچه‌ها را می‌شناسیم و بر روی رفع مشکلات آنها با کمک مددکاران و روانشناسان کار می‌کنیم.  

ایکنا ــ بچه‌هایی که در این مدرسه حضور دارند بیشتر به چه آسیب‌هایی مبتلا شده‌اند؟

آسیب‌ها متعدد است. بچه‌هایی درگیر آسیب اعتیاد هستند، خشونت‌های بسیار بد خانگی را متحمل می‌شوند و حتی کسانی به حدی تحت فشارند که از خانه فرار کرده‌اند. هر قدر این بچه‌ها بزرگ‌تر می‌شوند، مشکلات آنها نیز بزرگ‌تر می‌شود. با بزرگ‌تر شدن بچه‌ها صبح رویش هم مانند یک خانواده واقعی وارد مراحل جدیدی می‌شود و تلاش می‌کنیم آسیب‌ها را زودتر شناسایی و راه‌حل آنها را پیدا کنیم.

ایکنا ــ پرسیدن این سؤال قلبم را می‌لرزاند اما می‌پرسم؛ کودکی را که مورد تجاوز قرار گرفته چطور به روند طبیعی زندگی بازمی‌گردانید؟

چنین آسیب‌هایی جزء موارد تخصصی ماست و زمان زیادی برای بهبود آن نیاز است. دانش‌آموزی داشتیم که کلاس اول بود، معلم مطالب را به او آموزش می‌داد و او یاد می‌گرفت اما فردا وقتی به مدرسه می‌آمد هیچ چیز به خاطر نمی‌آورد، انگار که تاکنون در مورد آن موضوع درسی، چیزی نشنیده است. روانشناس ما از طریق نقاشی‌هایی که این بچه می‌کشید متوجه شد که مورد آزار قرار می‌گیرد و به واسطه این فشار روحی دچار مشکل است. پیگیری‌های ما انجام و متوجه واقعیت ماجرا شدیم و فرایند تخصصی درمان را آغاز کردیم، اما همین روند دو سال به طول انجامید و این بچه به جایی رسیده که اکنون می‌دانیم حال او بهتر است و می‌توانیم بر روی سایر موضوعات مرتبط با او کار کنیم.

برای کمک به این بچه‌ها نیاز به مداومت در مددکاری و درمان داریم. بچه‌های صبح رویش شش سال در ابتدایی و شش سال در متوسطه هستند و برنامه ما این است که با کار مددکاری و روانشناسی صحیح در این بازه زمانی به بچه‌ها کمک کنیم. مثلاً سال اول میزان خشونت در بچه‌ها خیلی بالا بود و مدام دعواهای شدید در مدرسه می‌کردند. اما در الگوی صبح رویش کلاس خاصی به عنوان زیستکده داریم که متخصص روانشناس، کنترل خشم و مباحث مربوط به رفتار و طرز تفکر صحیح را آموزش می‌دهد. حالا پسرهای ما با مفاهیمی مثل کنترل خشم آشنا شده‌اند و همین که می‌بینم بچه من که قبلاً نمی‌توانست عصبانیت خود را کنترل کند، می‌آید و به من می‌گوید امروز سه بار کنترل خشم داشته‌ام، بسیار خوشحال می‌شوم.

ایکنا ــ آیا بچه‌هایی بودند که در خصوص کمک به آنها به بن‌بست رسیده باشید؟

بله؛ ما با خانواده‌هایی مواجه می‌شویم که بحران در آنها غوغا می‌کند و هر بحران یک بحران دیگر را به وجود آورده است؛ هیچ سلامتی در آن خانواده وجود ندارد و گاهی به حدی مشکلات در هم پیچیده است که برای شناخت کامل و ارائه راه‌حل به صرف زمان زیادی نیاز است، اما حضور متخصصان عاشق برای کمک به این بچه‌ها بن‌بست‌ها را باز می‌کند.

صرفاً متخصص بودن در این حوزه نمی‌تواند کمک کند؛ اگر کسی می‌خواهد در این حوزه واقعاً کاری کند باید متخصص عاشق باشد. مددکاران ما ساعت دو صبح به محض اطلاع از مشکل بچه‌ها به سراغ آنها می‌روند، روانشناسان ما در حالی که می‌توانند خیلی راحت در مطب‌های خود پشت میز بنشینند و درآمدزایی داشته باشند، اینجا با موارد بسیار سخت درگیر هستند و خودشان در محله‌های خطرناک به سراغ خانواده‌هایی می‌روند که به بچه‎هایشان آسیب وارد کرده‌اند.

مادرانه‌های دختری با 1051 بچه / اینجا بهشتی است میان جهنی که فقر ساخته‌

ایکنا ــ کرونا چه تأثیری بر زندگی بچه‌های کار و خیابان داشته است؟

کرونا شدت خشونت‌ها را در خانه‌ها بالا برد و این مسئله به حدی بود که روانشناسان ما به مناطقی که بیشترین آسیب وجود داشت ورود کردند تا به بچه‌ها کمک کنند. کرونا موجب شد بسیاری از خانواده‌ها درآمد محدودی را هم که داشتند از دست بدهند. بچه‌های کار و خیابان نیز بیکار شدند، یعنی بچه‌هایی که نان‌آور خانه بودند. مثلاً بچه‌ای داشتیم که در بازار چرخکشی می‌کرد و کارش را از دست داده بود. در خانه ماندن همه اعضای خانواده، از دست رفتن درآمد، فشارهای مالی و ... موجب شد خشونت‌های خانگی افزایش پیدا کند، به نحوی که تمام تابستان مددکاران و روانشناسان ما با وجود کرونا در مناطق بسیار خطرناک و آلوده به سراغ خانواده‌ها می‌رفتند و به آنها مشاوره ارائه می‌داند تا کمک کنند این خشونت‌ها کاهش پیدا کند.

ایکنا ــ به پدر معتادی که به خاطر کرونا پول خریدن مواد ندارد، چطور می‌توان گفت که بچه‌ات را کتک نزن؟

مددکاران ما با مادر خانواده صحبت می‌کردند و به او می‌گفتند وقتی حالت‌های مشخصی از شوهرت را دیدی بدان که احتمال اینکه تو و بچه‌هایت را مورد ضرب و شتم قرار دهد زیاد است، پس با دیدن چنین حالاتی سعی کن خود و بچه‌هایت را از محل دور کنی. اوایل شیوع کرونا مجبور شدیم مدرسه را تعطیل کنیم اما همین تعطیلی به حدی اتفاقات بدی را رقم زد که با همفکری همکاران تصمیم گرفتیم فعالیت را آغاز کنیم و حتی در تعطیلات عید نیز فعالیت را قطع نکردیم. بچه‌ها دسترسی به فضای مجازی نداشتند و از طرف دیگر نیاز داشتند به مدرسه بیایند، چراکه اوضاع خانه‌ها خیلی بد بود و حداقل اینجا آرامش داشتند و ما آموزش‌های لازم در خصوص مسائل بهداشتی را نیز به آنها ارائه می‌دادیم. از طرف دیگر بسیاری از بچه‌ها تلویزیون در خانه نداشتند، به همین دلیل بسته آموزشی به بچه‌ها دادیم که از درس عقب نمانند.

ایکنا ــ کمک خیرین چگونه است؟

دو سال پیش به بحران شدید مالی دچار شدیم به حدی که مجبور به تعطیل کردن یکی از مراکز شدیم اما همان عشق و باور به اینکه باید برای بچه‎های کاری کنیم، موجب شد ایده‌ای به عنوان شناسنامه را اجرا کنیم؛ بدین شکل هر دانش‌آموزی یک شناسنامه 50 هزار تومانی دارد و هر حامی با پرداخت 50 هزار تومان نیازهای بچه‌ها را تأمین می‌کند. مردم از این طرح حمایت کردند و همچنان در حال اجرای این طرح هستیم.

مادرانه‌های دختری با 1051 بچه / اینجا بهشتی است میان جهنی که فقر ساخته‌

ایکنا ــ بودن در کنار بچه‌هایی که دردهایشان بزرگ‌تر از توان و سنشان است چه احساسی به شما می‌دهد؟

گاهی خیلی تلخ می‌شود؛ گاهی بغض‌ها به حدی است که گفتن آنها در جلسات حال همه را دگرگون می‌کند. اینجاست که جایگاه معلمی تبدیل به جایگاه پدر و مادر بودن می‌شود. این احساس پدری و مادری نسبت به بچه‌ها به حدی خاص و قدرتمند است که همیشه نگران بچه‌هایمان هستیم. محبتی که در دل همکاران ما وجود دارد، لطف خداست و همین محبت موجب شده با همه سختی‌ها کارمان را ادامه دهیم. البته بچه‌های ما هم چون از سن کمی وارد جامعه شده‌اند این شناخت را دارند که چه کسی واقعاً آنها را دوست دارد و چه کسی در حال نمایش دادن است. بچه‌های ما از سه چهار سالگی و حتی کمتر با خواهرها و برادرهای بزرگ‌تر خود در محیط کار و اجتماع حضور دارند.

ایکنا ــ از اتفاقی که قلب شما را عمیقاً به درد آورده است برایمان بگویید.

زمستان چند سال پیش بود؛ همان سالی که برف زیاد بارید. یکی از پسرهایم بعد از یک هفته به مدرسه آمد. در طول این یک هفته دسترسی به او نداشتیم. با لباس نامناسب و دمپایی به مدرسه آمد و با بعض گفت که صاحبخانه وسایل ما را بیرون ریخته و جایی برای زندگی نداریم؛ داشت به این فکر می‌کرد که حالا باید چه کار کند و من به این فکر می‌کردم که سایر بچه‌های 9 ساله به چه چیزهایی فکر می‌کنند؟ اصولاً وقتی 9 ساله هستی، باید چه دغدغه‌هایی داشته باشی؟ بچه من به این فکر می‌کند که خانه ندارد و باید چه کار کند؟ خواهر کوچکش را که گرسنه بود و دستش را گرفته بود و آورده بود مدرسه باید کجا ببرد و با او چه کند؟

همان روز بچه‌های مددکاری با صاحبخانه صحبت کردند، وقت گرفتند، خیّر پیدا کردند و با مبلغی صاحبخانه را راضی کردند که بچه‌ها زمستان جایی برای ماندن داشته باشند. این صحنه‌ها و این فاصله عمیق طبقاتی انسان را آزار می‌دهد. اینکه بچه تو کجاست و بچه‎های دیگر کجا هستند خیلی دردآور است و تو احساس می‌کنی حق بچه تو نیست که دغدغه‌ای مشابه یک مرد متأهل 35 ـ 40 ساله داشته باشد.

ایکناــ و خاطره خوب شما؟

خاطره قشنگی که هر وقت یاد آن می‌افتم حالم خوب می‌شود این است که هر سال بچه‌ها را مشهد می‌بریم. یکی از دخترانم مبلغی پول با خود آورده بود و از مغازه چند تا انگشتر و النگو به عنوان سوغات خریده بود. در محل اسکان داشت خریدش را به بچه‌ها نشان می‌داد که یکی از بچه‌ها گفت: «کاش حالا منم 50 هزار تومان پول داشتم و می‌تونستم برای خانواده‌ام سوغاتی بخرم». کمتر از دو ساعت بعد یکی از خیران با آقای داوودی تماس گرفت و گفت می‌خواهد مبلغی پول به بچه‌ها دهد و سؤال  کرد حالا بچه‌ها چه نیازی دارند؟ آقای داوودی در جریان آرزوی دختر ما نبود اما همان لحظه به ذهنش رسیده بود که ای کاش برای بچه‌ها چیزی به عنوان سوغات هم گرفته شود تا آنها برای خانواده‌هایشان ببرند. قرد خیر تعداد بچه‌ها را پرسیده و گفته بود نفری 50 هزار تومان به هر بچه هدیه می‌کنم.(حالا هر دو گریه می‌کنیم؛ هم من خبرنگار و هم مادر هزار و 51 کودک).

ایکنا ــ دوست دارید آینده مدرسه صبح رویش به کجا برسد؟

امیدوارم روزی برسد که با خوشحالی بگوییم دیگر بچه کار و آسیب نداریم و باید صبح رویش را از قالب مدرسه خارج و در حوزه مورد نیاز دیگری فعالیت کنیم. صبح رویش را ایجاد نکردیم که سال‌های سال در این حوزه کار کنیم، هدف ما این است که این بچه‌ها وقتی خودشان پدر و مادر شدند، بتوانند به بچه‌هایشان کمک کنند که آنها مسیر صحیح را طی کنند و چرخه آسیب شکسته شود.

آرزو می‌کنم زودتر چنین روزی فرارسد. بلند می‌شویم تا چرخی در مدرسه بزنیم. ساختمان کهنه را نقاشی‌ها، کاردستی‌ها و علامت‌های دست بچه‌ها روی دیوارها نونوار نشان می‌دهد. بچه‌ها با انگشتشان تابلویی ساخته و روی آن نوشته‌اند: «من هم امام رضایی شدم»؛ از قراری بعد از اینکه از مشهد برگشته‌اند به خاطر قول و قراری که با امام رضا(ع) داشته‌اند و برای یادآوری آن قول‌ها و قرارها این تابلو را درست کرده‌اند. همه جا پر از پیام‌ها و جملات مثبت است. خانم ابوالقاسمی توضیح می‌دهد که آموزش اینجا به داخل کلاس محدود نیست و در اصل بچه‌ها خودشان تمام کارهای مدرسه را انجام می‌دهند؛ مثلاً مدیریت نمایشگاه کاردستی که در سالن وجود دارد برعهده خود بچه‌هاست.

واقعاً نمی‌دانم چرا دوران مدرسه به ما می‌گفتند نخند، درست بشین دست به سینه، پاها جفت. اینجا خبری از این دستورها نیست. مدرسه پر از صدای خنده است. دخترهای کلاس متوسطه پرنده کاغذی درست می‌کنند تا از سقف آویزان کنند. همه ماسک دارند. با احتیاط صندلی را روی میز می‌گذارند و یکی از آنها بالا می‌رود، تازه وقتی «خانم مراقب باشین، من صندلی را محکم نگه داشته‌ام» را می‌شنوم متوجه می‌شوم کسی که بالای صندلی رفته، معلمشان است. حتی از پشت ماسک هم می‌شود شادی بچه‌ها را دید؛ حس کرد.

وارد کلاس دخترهای ابتدایی می‌شویم، کوچکند، احساس می‌کنی درد، رنج و سوء تغذیه، آنها را کوچک‌تر از سنشان نگه داشته، اما اینجا خوشحالند و فقط خدا و معلم‌هایشان می‌دانند در خانه، خیابان و محل کارشان چه سختی‌هایی می‌کشند. همه ماسک زده‌اند اما چشم‌هایشان همه چیز را می‌گوید؛ فریاد می‌زند. به ما که میهمانشان هستیم سلام می‌کنند و خوش‌آمد می‌گویند؛ با افتخار در مورد کلاسشان و کارهایی که می‌کنند حرف ‌می‌زنند، اعتماد به نفسشان بالاست.

زنگ تفریح می‌خورد و دیگر هیچ کس حریفشان نیست. کلاس پسربچه‎های ابتدایی که غوغاست. یکی از آنها را می‌شناسم، همانی است که وقتی می‌خواست وارد مدرسه شود نای حرف زدن هم نداشت، حالا صبحانه خورده و عین فشنگ از کنارم رد می‌شود و بالا و پایین می‎پرد. با ذوق جمع می‌شوند و هرچه قدر می‌گوییم از هم فاصله بگیرید قبول نمی‌کنند، دسته جمعی می‌خواهند عکس بگیرند. عکاسمان عکس‌هایشان را در صفحه دوربین نشانشان می‌دهد و چه ذوقی می‌کنند. تمام مدرسه پر از رنگ و طرح و جملاتی با محور خوب بودن و توانستن است. 

توی حیاط مدرسه سبزیجات کاشته‌اند و مرغ نگه‌ می‌دارند تا شاید کمی حال و هوای بچه‌ها از خیابان و چهارراه و کارگاه‌های زیرزمینی و ... فاصله گیرد. مادری آمده و می‌خواهد پسرش را ببرد اما پسر بچه می‌خواهد در مدرسه بماند، اصرار می‌کند و می‌گوید می‌مانم مدرسه. پسر و دختر دیگری دارند نقاشی می‌کشند، مادرشان آن طرف نشسته. برایم توضیح می‌دهد که هنگام ثبت نام دفتر و مداد رنگی به بچه‌ها می‌دهند تا نقاشی بکشند، بعد متخصص تحلیل نقاشی بچه‌ها از روی نقاشی آنها مشکلاتشان را تحلیل کرده و روانشناس و مددکار درصدد رفع آن بر می‌آیند.

بی‌اختیار فکر می‌کنم تا حالا چند نفر از همین بچه‌ها در مترو یا خیابان از من خواسته فال بخرم؟ زخم روح این بچه‌ها چند برابر زخم‌های تنشان است؟ صدای فوتبال بازی کردن پسرهای بزرگ‌تر و فوتبال دستی بازی کردن پسرهای کوچک‌تر می‌آید، زنگی کنار در نصب شده و اسمش زنگ حال خوب است و هر کسی حالش خوب باشد می‌رود و آن زنگ را می‌زند؛ اینجا تکه‌ای از بهشت وسط جهنمی است که والدین برای بچه‌هایشان ساخته‌اند و فقط وجود آدم‎هایی مثل مسئولان این مدرسه هست که موجب می‌شود باور کنم همیشه امید و راهی برای نجات هست.

گزارش از زهرا ایرجی

انتهای پیام
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
حیدر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۹/۰۶/۳۰ - ۰۸:۱۰
0
0
این جمله باید به درکی برای آدمها تبدیل بشه "هیچ وقت کسی با آه دیگران به خدا نزدیک نمیشه"
اعظم حاجی زاده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۹/۰۶/۳۰ - ۱۷:۱۲
0
0
سلام
واقعا از زحمتی که کشیدین سپاسگزارم
مسئله خیلی دردناک اما امیدوارکننده بود
کاش شماره حساب وادرسی از این مکانها میزدین
captcha