تصوف معاصر فرقه‌ای شده و در اغماست
کد خبر: 3825041
تاریخ انتشار : ۱۸ تير ۱۳۹۸ - ۰۹:۵۳
حجت‌الاسلام مرتضی کربلایی:

تصوف معاصر فرقه‌ای شده و در اغماست

گروه اندیشه ــ استاد عرفان حوزه علمیه با اشاره به آسیب‌هایی که گریبانگیر تصوف معاصر شده است، بیان کرد: اعتقاد دارم که تصوف معاصر ما از آن مکتب اصیلش فاصله گرفته و به تعبیر دیگر در حالت اغماست، اما می‌توان آن را احیا کرد و این کار نیز راه دارد؛ لذا باید سرمایه‌گذاری کرد و همه‌جانبه به مسائل نگریست و مصلحت کلان فرهنگ و تربیت کشور را مورد توجه قرار داد.

به گزارش ایکنا؛ بخش نخست مصاحبه با حجت‌الاسلام مرتضی کربلایی، از اساتید فلسفه و عرفان حوزه علمیه، با تیتر «برخوردهای اصطکاکی با فرقه‌ها موجب انشقاق اجتماعی می‌شود» منتشر شد که در این بخش کربلایی با بیان اینکه عرفان و تصوف یک حقیقت هستند، اظهار کرد که تصوف مانند سایر جریانات دچار آسیب شده و نیازمند آسیب‌شناسی است؛ از این رو باید بین عرفان و تصوف اصیل و غیراصیل تمایز قائل شویم. در ادامه بخش دوم این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد؛

ایکنا ــ در تصوف با سلسله و طریقه‌‌ها مواجه هستیم. در واقع، ظاهراً این گونه است که گویا آن‌هایی که صوفی هستند، سلسله و طرایقی دارند، اما وقتی سراغ عارفی مانند علامه طباطبایی می‌آییم، گویا خبری از این سلسله با این کیفیت نیست. البته فضای استاد و شاگردی حاکم است، اما به نظر می‌رسد که بین عرفان و تصوف اختلاف‌هایی از این حیث وجود دارد.

رکن رکین عرفان و تصوف اسلامی، اندیشه ولایت به معنای ولایت باطنی است؛ ولیّ خدا کسی است که درجات قرب را طی کرده و به مرتبه مقربین و کمال انقطاع رسیده و به عز قدس الهی اتصال پیدا کرده است. همچنین بحث‌های دیگری در متون دینی در مورد مراتب ایمان داریم از جمله اینکه تفاوت‌هایی که مقربین با ابرار، صلحا، شهدا و صدیقین دارند.

ولایت رکن اصلی تصوف است. در تشیع نیز رکن رکین، مسئله ولایت به معنای ولایت باطنی است؛ یک ولایت ظاهری داریم که می‌توان به ولایت فقها در مسئله فروعات دین اشاره کرد. انبیا(ع) وارثانی دارند و عالمان وارثان آنان هستند. ظاهر پیامبران را که شریعت باشد فقها به ارث می‌برند، اما باطن پیامبران را که ولایت باشد نیز اولیای الهی به ارث می‌برند و ولایت نیز برای خودش تعریف دارد.

ولایت طی کردن درجات قرب الهی است و اینکه انسان به درجه‌ای از قرب و نزدیکی به خدا برسد که دست، گوش و چشم خدا باشد که این بحث نیز ناظر به حدیث قرب نوافل است که فریقین آن را نقل کرده‌اند؛ لذا ولایت یعنی اینکه انسان به درجه‌ای از کمال برسد که او جانشین حق‌تعالی و خلیفه‌الله شود.

اولیا صاحبان سرّ معصوم(ع)

در بحث‌های معارف شیعه داریم که هیچ علمی از آسمان فرونمی‌آید، مگر اینکه در زمین حاملی را طلب می‌کند، یعنی کسی که جانش ظرفی است که این علم را قبول می‌کند. روایات فراوانی در کتاب ‌الحجة کافی وجود دارد که در مسئله علم ارثی مطرح شده است. ائمه معصومین(ع) وارث پیامبر(ص) هستند و بحث علم ارثی، علم وهبی و علم لدنی را که از طریق تعلیم و تعلم ظاهری حاصل نمی‌شود داریم که در این روایات مطرح است.

در حوزه معارف و عرفان شیعه معتقد هستیم که این علم به طریق وراثت منتقل می‌شود. ولایت یعنی اینکه شخص به اذن الهی می‌تواند در ماده کائنات و نفوس و عالم تصرف کند. ولی خدا امامان معصوم(ع) هستند که این توان را خدا به آن‌ها داده است. کسانی که صاحب سرّ معصومین(ع) شوند نیز به اندازه استعداد و قابلیت خود این توان را دارند. در زیارتنامه حضرت سلمان هست که خطاب می‌کنیم به ایشان این‌چنین سلام می‌دهیم که «السلام علیک یا باب الله» اولیای الهی از باب اتصالی که به معصوم(ع) پیدا می‌کنند و اتصالی که معصوم به خدا دارد، می‌توانند فتح باب معرفت الهی را ایجاد کنند.

در کتاب کافی داریم که از امام معصوم(ع) سؤال شد که چه زمانی می‌فهمید که پدرتان از دنیا رفته و به امامت رسیده‌اید؟ می‌فرمایند که در خودم یک ذلت، مسکنت و عبودیتی احساس می‌کنم که قبل از آن نداشتم. ولی خدا کسی است که به والاترین درجه قرب خدا رسیده است. ولی خدا در مقام فناست و فانی در حق است و اساساً استکبار و نفسانیت ندارد و پایبند هواهای نفسانی نیست، لذا جانش همچون نی‌ای است که حق در آن می‌دمد.

توسلی که به توصل می‌انجامد

در حوزه تصوف اصیل و عرفان اصیل اسلامی، مسئله استاد، مربی و معلم کارش همین است. او اتصال باطنی به اهل بیت(ع) پیدا می‌کند که اعم از شیعه و سنی، این مسئله مطرح است. مسئله چیستی طریقت و سلسله بحث مهمی است، اما مبانی‌ آن را عرض کردم که مسئله علم ارثی است. اینکه جان یک کسی از باب پاکی و صفایی که پیدا می‌کند با معصومان اتصال می‌یابد و از آن طریق به حقّ وصل می‌شود. این مسئله در حوزه تصوف به صورت طریقت‌ها و جریان‌های معنوی ظهور و بروز پیدا کرده است. در واقع استاد طریقت استادی داشته است و همین طور این سلسله اساتید به صورت معنعن و زنجیره‌وار ادامه دارد تا از طریق امام علی(ع) به پیامبر(ص) می‌رسد.

خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً»، حبل‌الله، ولایت اهل بیت(ع) است. نکته مهم معارف و عرفان شیعه نیز همین است. بحث توسلی که در تشیع داریم نکته‌اش همین است که ظاهرش اشک ریختن است، اما نکته عمیق توسل در شیعه و در تصوف و عرفان این است که توسل با سین، توصل با صاد می‌آورد؛ یعنی اتصال روحی را ایجاد می‌کند. وقتی برای اهل بیت(ع) که شاد و محزون هستید، توجهی از ناحیه آن‌ها به شما می‌شود و شما نیز توجه می‌کنید. این مواجهه بین دو قلب به وجود می‌آید و انسان به شمس ولایت که نزدیک شود در آن ذوب خواهد شد و ناخالصی‌هایش نیز می‌ریزد.

مسئله طریقت و سلسله در تصوف، نکته‌اش همین این است. بله، در محدثین داریم که می‌گویند باید محدث ثقه باشد و اجازه در نقل آن تراث روایی و حدیثی را داشته باشد و به صوت معنعن مشایخ روایاتش به پیامبر(ص) و معصومان(ع) برسد. در تصوف و عرفان اصیل اسلامی نیز این را داریم که معلم و مربی که کارشناس تربیت است، باید به لحاظ روحی این قدرت را داشته باشد که روی شخص کنترل و نظارت روحی کند. لذا باید از یک مقام بالاتری اجازه داشته باشد و این رشته اجازات به صورت معنعن باید به پیامبر(ص) برسد که در مکتب تصوف، جز از طریق امام علی(ع) راهی نیست.

امیرمؤمنان(ع) وصی باطنی در مشایخ اهل سنت صوفیه 

رسول اکرم(ص) فرمودند: «انَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا»، می‌خواهید به شهر و مدینه علم نبوی متصل شوید، باید از در آن وارد شوید و درِ آن نیز امام علی(ع) است؛ لذا بین خلیفه ظاهری و باطنی فرق می‌گذراند. امام علی(ع) وصی بر حق و وصی باطنی پیامبر(ص) است و مشایخ صوفیه اهل سنت نیز به این مسئله اعتقاد دارند. لذا جربان‌های صوفی اهل سنت نیز به غیر از طریقه نقشبندیه، از طریق امام علی(ع) به پیامبر(ص) می‌رسند.

آیت‌الله قاضی، استاد علامه طباطبایی، همچنین سید‌احمد کربلایی، آخوند ملاحسین‌قلی همدانی و تمام نحله‌های عرفانی مسئله رابطه استاد و شاگردی را داشته‌اند. البته این رابطه استاد و شاگردی غیر از سلسله است و آیت‌الله قاضی می‌گفت که برای من سلسله درست نکنید. از بهاء‌الدین نقشبند نیز نقل است که می‌گوید از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد. این سخن به معنای رد سلسله و طریقت و نیز به معنای رد اتصال روحی به یک ولی خدا نیست. ضروری است حمایت باطنی از شخص صورت بگیرد و حمایت باطنی نیز برای کسی می‌شود که قابلیت داشته باشد و ظرف وجودی‌اش آماده باشد.

در تصوف مسئله دیگری به نام اجازه داریم. اجازه در حدیث، حکایت از این معنا دارد که این محدث ثقه است و از ثقه نقل می‌کند، یعنی طریقیت دارد، اما اجازه در تصوف موضوعیت دارد و خود این اجازه اثرگذار است؛ مثلاً تا مایع پنیر را به شیر نزنیم، پنیر نمی‌شود. اجازه یک حالت انشائی دارد و به این معناست که این شخص که به عنوان مرید بوده، اکنون پس از طی درجات قرب الی الله قابلیت را دارد که این تعالیم را به دیگری انتقال بدهد. آن شخص نیز این کار را می‌کند. در مناطق سیستان و بلوچستان نیز این بحث مطرح است که مارگیرهایی هستند که دستشان را مار می‌گزد، اما آسیبی نمی‌زند که به این افراد می‌گویند «دَم از چه کسی دارید» و استادت چه کسی بوده است. در تصوف نیز می‌گویند که «ذکر از که دارید» و استادت کیست و عقبه‌ات به چه کسی برمی‌گردد.

در شیعه، این عقبه اهل بیت(ع) هستند؛ لذا آیت‌الله قاضی که می‌گوید اگر نیمی از عمر را بگردید و یک استاد کامل پیدا کنید ارزش دارد. به همین دلیل است که این استاد اتصال به ولایت دارد و نفسش اثرگذار است که منشأ این اثرگذاری نیز طهارت روح است.

ایکنا ــ اما گفتید که در تصوف سلسله داریم، ولی در فضایی که آقای قاضی فعالیت داشتند آن سلسله وجود ندارد.

بیان شد که آیت‌‌الله قاضی فرموده برای من سلسله درست نکنید که در واقع ایشان اولاً در مقام آسیب‌شناسی است و میخواهد بگوید از سلسله کسی به جایی نمی‌رسد و ثانیاً فضای اجتماعی و فرهنگی آن دوره، فضای مناسبی جهت مباحث عرفان نبوده است. زمان آیت‌الله قاضی در حوزه‌های علمیه، نگاه به مسئله تصوف و عرفان نگاه مذمومی بوده و اکنون نیز همین است. وقتی می‌گویند که فلان شخص صوفی یا درویش است و یا حتی شخصی پژوهشگر در این مسائل باشد از ناحیه برخی از مجموعه‌های حاكمیتی و در برخی موارد در حوزه‌های علمیه نیز با نگاهی خاص و منفی به او می‌نگرند و چه بسا برای این افراد مشكلاتی ایجاد شود.

اما در دیگر کشورهای اسلامی این طور نیست، غالب حاكمان و مسلمانان مناطق اسلامی دیگر آن نگاه مذموم را به تصوف و عرفان ندارند. درست است كه تصوف دچار آسیب و انحراف است و نیاز به آسیب‌شناسی و پالایش دارد. صوفی و عارف حقیقی کسی است که در کلام، رفتار و احوالاتش تابع پیامبر اكرم(ص) است. چنین شخصی صوفی کامل است.

ایکنا ــ به تصوف غیراصیل اشاره کردید. در مورد این بحث کنیم و ببینیم کدام تصوف است که می‌توانیم آن را نقد کنیم و در حال حاضر چه نقدهایی به این تصوف غیراصیل وارد است؟

خود مشایخ عرفان از دوران قدیم، بیش از دیگران این نقدها را وارد کرده‌اند. نقد بر‌خی‌ها درون‌مکتبی و برخی نیز برون‌مکتبی است. درون‌مکتبی‌ها در واقع نقد مشایخ و مربی‌هاست که به تصوف وارد می‌کردند و می‌گفتند که اصول و ارکان صحیحی در طریقت و عرفان داریم که اگر کسی این مسیر را برود و اصول را رعایت کند، به آن کمال و سعادت می‌رسد و به معرفت الهی نائل می‌شود. البته در مورد این اصول، تفاوت نظر وجود دارد. به لحاظ برون‌مکتبی نیز از عالمان دینی اهل سنت و عالمان دینی شیعه افرادی را داریم که بارها با اصول غیرصحیح مخالفت می‌کنند.

اما برای خود مشایخ عرفان این‌ها مشخص است. بخشی از مخالفت‌ها این طور است و بخشی نیز زاویه گرفتن از اصول است. مسئله علم لدنی در تصوف اهمیت دارد، علمی که منشأ آن الهی است و از این طریق برای انسان حاصل می‌شود، اما یک وقت هست که می‌بینیم علم ظاهری و تعلیم و تعلم ظاهری از سوی برخی از متصوفه نفی می‌شود و می‌گویند که «علم رسمی سر به سر قیل است و قال». اما علم رسمی یعنی اینکه محدود به علم ظاهری نباشیم و علم حقیقی را باید خداوند عنایت کند، اما نفی تعلیم و تعلم، آسیب و انحراف است.

درس خواندن در طریقت عرفانی شرط نیست ولی کمک می‌کند

یکی از آسیب‌های جدی در حوزه تصوف این است که معمولاً در این نحله معنوی و مخصوصاً در این سال‌های اخیر بسیار دیده می‌شود که کسانی وارد یک جریان معنوی می‌شوند که علما و فقها را قبول ندارند. در حالی که کسی که درس خوانده باشد، یک بار مطلب را انتقال می‌دهید و او نیز می‌فهمد، اما برای انتقال مطلب به کسی که تحصیل نکرده، باید چند ماه سعی و تلاش کرد. می‌خواهم بگویم که بالاخره درس خواندن و نخواندن در تربیت عرفانی شرط نیست. راه عرفان راه بندگی و راه خداست. راه گناه نکردن و مراقبه دائمیه و تقواست. میثم تمار خرمافروش بود، اما صاحب سرّ امام علی(ع) بود، اما در عین حال در زمان ما در این چندصد سال کسانی که عالم بودند و معلم ظاهری داشته و از ذهن و عقل خود استفاده کرده‌اند، این‌ها راحت‌تر در مسیر سلوک جلو رفته‌اند و اتفاقاً هرچقدر در این مسیر جلوتر بروید، چاه‌ها را خوب می‌شناسید و بزنگاه‌ها را درست تشخیص می‌دهید، اما کسی که درس نخوانده این طور نیست. در عین حال استنثا نیز داریم که افرادی استعداد معنوی بالایی داشته‌اند.

بنده قاعده عمومی را بیان می‌کنم که امثال ابوالحسن خرقانی و ابوالعباس قصاب آملی استثنا هستند. ایشان شخصیت‌های برجسته‌ای هستند، اما در عین حال امی و بی‎سواد هستند. شیخ نجم‌الدین کبری، شیخ مجدالدین بغدادی، شیخ بهایی، ملاصدرا، ابن‌فهد حلی و در نهایت در دوران معاصر بزرگانی مانند علامه طباطبایی که هم عالم دینی و مجتهد در احکام شریعت است و هم عارف و علامه در امر طریقت و باطن و هر دوی شریعت و طریقت را در کمال داراست.

دو آسیب تصوف

در آسیب‌شناسی بحث فاصله گرفتن مشایخ از اصول طریقت را داریم. بحث علم حقیقی و علم لدنی مطرح می‌شود و برخی صوفیان از علم ظاهری فاصله گرفته و نفی علم رسمی کرده‌اند. مسئله عشق در وادی تصوف و عرفان را داریم که عقل تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. مسئله این است که دین لایه‌های باطنی و تو در تو دارد. مقصود گوهر دین است که یک وقت موجب شریعت‌گریزی برخی از جعله صوفیه شده و موجب می‌شود که دست از شریعت و احکام آن بردارند. مسئله آداب صوفیه نیز آمده که در سلوک سرعت ایجاد کند نه اینکه سالک را دچار حبس روحی کند. شاهدیم که یک وقت جریان، معلم و مربی طریقت این آداب و رسوم چنان زیاد شده و چنان قواعدی وضع می‌کند که سالک دچار حبس روحی می‌شود، در حالی که این آداب آمده تا سالک از خلأهای نفسانی خود رها شود.

بنابراین بحث آسیب‌شناسی جدی است که انحرافاتی وجود داشته و تصوف معاصر ما نیز درگیر آن است؛ لذا اعتقاد دارم که تصوف معاصر ما از آن مکتب اصیل تصوف فاصله گرفته و به تعبیر دیگر تصوف در حالت اغماست و اصلاً مرده است، اما می‌شود آن را احیا کرد و این کار نیز راه دارد. باید سرمایه‌گذاری کرد و البته نباید تنگ‌نظر بود، بلکه باید همه‌جانبه به مسائل نگریست و مصلحت کلان فرهنگ و تربیت کشور را مورد توجه قرار داد. نگاه اساسی، کلان و برنامه‌ریزی شده موجب می‌شود که شاهد نتایج مثبت بوده و به اهداف مطلوب و صحیح برسیم.

ایکنا ــ اینکه می‌گویید تصوف در عصر حاضر در حالت اغماست یعنی چه؟ مسئله دیگر این است که آیا اکنون اساتیدی نداریم که جلسه اخلاق داشته باشند و عطش معنوی افراد را برطرف کنند؟

اخلاق غیر از عرفان است. اخلاق به معنای تصوف نیست و برای خود موضوع، مسئله و غایت دارد. آیت‌الله مجتبی تهرانی درس اخلاق داشتند، اما اینکه کسی مربی باشد، حسابش جداست. همچنین بحث عرفان و محافل انس به لحاظ تربیتی کم است. بخشی از آن در فضای حوزوی و بخشی نیز بیرون از فضای حوزوی است که تصوف از قدیم بوده است، ولی اکنون فضایی حاکم است که نمی‌گذارد کسی ظهور و بروز کند و معمولاً طلا نیز بدل‌های زیادی دارد. امر قیمتی بدل دارد و این آسیب‌ها و انحرافات وجود دارد و کسانی را هم داشته‌ایم که لیاقت تربیت نداشتند، اما بر مسند نشسته‌اند. البته معتقدم که می‌توان این تصوف اصیل را احیا و پالایش کرد، اما با رویکردی که فضا باز باشد.

یعنی اینکه اگر یک نفر صلاحیت تربیت معنوی افراد را دارد و عده‌ای نیز در اطراف او جمع شده و جلسه‌ای را تشکیل داده‌اند برﭼسب فرقه‌سازی نخورند، برخوردهای تند و اصطكاكی نشود و محدودیت در ابعاد مختلف برای ایشان پیش نیاوریم. چنین برخوردهایی حاكی از ضعف، ناآگاهی و عدم مدیریت همه‌جانبه‌نگر است. نظارت، كنترل و جهت‌دهی صحیح به این جریان‌ها را کسی منکر نیست.

ایکنا ــ یکی از مباحثی که حول محور تصوف مطرح می‌شود تصوف فرقه‌ای است. نظر شما در این زمینه چیست؟

همان طور که قبلاً اشاره شد، تصوف طریقت است. در واقع راه رسیدن به خدا از طریق ولایت ائمه معصومین(ع) است، اما گاهی تصوف از آن مکتب سنتی و اصیل خود خارج و تبدیل به فرقه‌ می‌شود که این یکی از انحرافات و آسیب‌های جدی تصوف و عرفان معاصر ما در ایران و سایر مناطق اسلامی است.

ایکنا ــ تصوف فرقه‌ای از کجا ظهور پیدا کرده و منشأ جعل این اصطلاح کجاست؟

ببینید، تصوف معاصر اکثراً از حالت طریقت بیرون آمده و تبدیل به فرقه شده است. وقتی طریقتی که برای خود اصول، ارکان و مشایخ بزرگ و تأثیرگزاری داشت و قرار بود که از نفوس مستعده دست‌گیری کرده تا این نفوس را به قله توحید برساند، تبدیل به فرقه و حزب سیاسی شود، طبیعتاً از غایت و اصول حقیقی خود فاصله می‌گیرد. وقتی تصوف فرقه شد، در این صورت برای خود نیز لوازمی پیدا می‌کند.

در این چند سال اخیر نیز به تصوف یک آسیب جدی دیگر نیز وارد شده است و آن هم اینکه افراد در سطوح مختلف از مردم عادی گرفته تا سطوح مدیریتی کشور انتظار دارند یک شیخ طریقت و عارف بالله، دست به آینده‌گویی بزند و مشکلات روزمره زندگی و کاری ایشان را حل کند، در حالی که این مسائل هیچ ارتباطی با عرفان و طریقت و تصوف ندارد. حتی دیده شده که مدیران ارشد برخی از دولت‌ها نیز با برخی از افرادی که در زمینه عرفان و علوم غریبه ورود دارند برای فهمیدن آینده ارتباط‌هایی داشته‌اند.

ارتباط برخی فرقه‌ها با سرویس‌های امنیتی خارجی

لذا باید به برخی از مراکز نظارتی و امنیتی که با این جریان‌ها مقابله می‌کنند که حق داد که در برابر این مسائل حساسیت داشته باشند، چنانکه ممکن است این گروه‌ها و فرقه‌ها در جامعه تأثیر منفی را به وجود آوردند. همچنین یکی دیگر از آسیب‌های جدی که در این حوزه وجود دارد این است که پس از انقلاب اسلامی برخی از مشایخ صوفیه از ایران خارج شدند و از آن‌ها اسنادی پیدا شد که حکایت از ارتباطشان با سرویس‌های امنیتی خارج از کشور می‌کند.

در هر صورت اگر یک طریقت و محفل عرفانی چهار خصوصیت داشته باشد، می‌توان با آن همراهی کرد و از آن محفل حمایت به عمل آورد و در راستای گسترش آن کوشید که این چهار ویژگی‌ این گونه هستند که در وهله اول این محافل نباید وابستگی خارجی داشته باشند و تأمین مالی از خارج کشور نشوند، دوم اینکه نظام و حاکمیت را قبول داشته باشند، سوم اینکه شریعت‌گریز نبوده و شریعت به عنوان میزان مهم طریقت و عرفان را عامل باشند و چهارم اینکه شخصی که در رأس آن جریان و محفل معنوی است، زحمت کشیده باشد و اهل تلاش و مجاهده نفسانی مشروع باشد و در نتیجه سر سفره‌اش چیزی برای عرضه داشته باشد و ادعای صرف نباشد.

می‌خواهم روی شریعت، به عنوان میزانِ عرفان و طریقت تأکید کنم. گاهی برخی از مشایخ این طریقت‌ها در مورد شریعت تسامح دارند یا گاهی اوقات چون درس نخوانده و عالم دینی نیستند، از برخی مسائل و احکام شرعی ناآگاه هستند و پیروان آن‌ها نیز در احکام شریعت دچار انحراف و سستی می‌شوند.

شریعت ناموس خداست و خداوند نیز به ناموس خود غیور است و اگر کسی شریعت را کم‌وزیاد کند، چوبش را می‌خورد. در تصوف امروز نیز این نکته به عنوان آسیب مطرح است، همچنان که از قدیم نیز این طور بوده است. البته این یک حقیقت است که امر قیمتی و باارزش بدل دارد و باید با معیاری، عیار این طلا را به دست آورد.

دقت داشته باشیم همان طور که قبلاً بیان کردم نباید در برخورد با جریان‌های فرهنگی دچار سیاست‌زدگی شد، درست است، اما گاهی اوقات خودِ جریان فرهنگی سیاسی شده و دیگر جریان فرهنگی و معنوی محسوب نمی‌شود؛ مانند برخی طریقت‌های زمان ما که فرقه و حزب سیاسی و تشکیلات شده‌اند که طبیعتاً باید با آن، مواجهه تشکیلاتی و سیاسی داشت. این مقابله نیز باید طوری باشد که آسیب‌ها و هزینه‌های دیگری را به وجود نیاورد و اگر قرار است که کاری صورت گیرد افراد را متهم به ضدانقلاب بودن یا تکفیر نکنیم بلکه بتوانیم جذب حداکثری و دفع حداقلی داشته باشیم.

گفت‌وگو از مرتضی اوحدی

انتهای پیام

مطالب مرتبط
captcha